امیرحسین کامیار/ نویسنده و…
نادر ابراهیمی جایی مینویسد که عشق به دیگری حادثه است نه ضرورت اما عشق به وطن ضرورت است نه حادثه. من راستش نمیدانم عاشق وطن بودن را میشود برای هر آدمی ضروری فرض کرد یا نه اما دربارۀ خودم بیتردید میدانم چگونه با ذره ذرۀ دلم، شیفتۀ این آبوخاکم و این دوست داشتن چنان برایم بدیهی است که یکبار وقتی آدم عزیزی از من پرسید چرا ایران را دوست داری؟ متعجب نگاهش کردم، گویی که از من پرسیده باشد برای چه مادرت را دوست داری.
بعدها شروع کردم به فهرست کردن هرآنچه دربارۀ ایران برایم شوقآفرین است: زبان فارسی با تمام آن طنازیهای و شوخچشمیهایش، گنجینۀ حیرتانگیز شعر و ادب متعلق به این جغرافیا، میراثی غنی در حوزۀ عرفان که به گمانم روزی در همین نزدیکی راه نجات ما خواهد شد و نشانمان خواهد داد چگونه میشود ایرانی ماند و مدرن زیست، طبیعتِ توامان شاد و محزون این پهنه، رنگینکمان اقوامی که هزاران سال است کنار هم به مسالمت زیستهاند و مهمتر از همه شاید مردمان ایران که از پسِ سالیانِ سال رنج و درد همچنان به زندگی مومنند و امیدوار.
اشتباه نکنید من چشمم را به روی کژیهای جامعۀ ایرانی نمیبندم. میبینم که چگونه گاهی از پسِ هراسی هزاران ساله به ریا کشانده میشود، زمانهایی دردِ قرنها تحقیر را با خشونت علیه فرودستان پاسخ میدهد، اوقاتی مهماننوازی را از یاد میبرد و برابر مردمان مهربانِ همسایه بیرحمانه رفتار میکند. من میدانم که ترس از بقا چگونه در طی قرون و اعصار به انسان ایرانی آموخته که فردگرایی تنها راه نجاتش است و در این مسیر گاه خودخواهی از حد میگذراند؛ من این همه را میدانم و با این وجود همچنان این مردمان را دوست میدارم. چون درک میکنم که پشت هر کدام ازین مظاهر تاریکی چه دردهایی تاریخی نهفته و چگونه کهنزخمهایی چرکآلود، پیکر این ملت را مجروح کرده است.
وقتی درک کنی که رفتار آزارندۀ انسانی، ناشی از چه پیشینۀ رنجی در جانِ اوست، دیگر او را بدخو نمیپنداری و به جای تازیانۀ تحقیر، مرهم محبت و شفقت برابرش به دست میگیری، تو حالا مددکاری نه مدعیالعموم؛ این را شاید بشود از فرد به یک ملت نیز تعمیم داد. تجربۀ دشوار انقلاب، هشت سال جنگ، تحریمهای فرساینده، چندین زلزلۀ ویرانگر، حضور میلیونها پناهنده، خشکسالی گزنده، سردرگمی ناشی از ناکارایی سنت… اینها فقط بخشی از دردنامۀ چهل سال گذشتۀ این ملتند. با این همه ، انسان ایرانی امیدوار به آینده باقی مانده است، سلحشور بوده به وقت دفاع، منسجم به هنگام بلا، مسالمتجو در طلب تغییر، صبور برابر مصائب اقتصادی و شوخطبع برابر درشتگویی بخشهایی از حاکمیت.
برای آدمی که منم اینها که شمردم برای دوست داشتن این مردمان کفایت میکند. همینها کافی است که دلم را کنار دلشان بگذارم، عزیزشان بشمارم و برای عزت، آسودگی و کاستن از دردشان، هر آنچه که میتوانم انجام دهم. پس به طور طبیعی هر فرد و نهادی که در این مسیر گام بردارد برایم عزیز خواهد شد و همراهی با آن باعث افتخار. شاید همینجا بود که کار من و بچههای دستادست به هم افتاد. ایدۀ اصلی دستادست که توانمند سازی طبقات ضعیف اجتماع برای زیست سرفرازانه است برایم بسیار جذاب بود، این چیزی است که ایران ما در این سالهای آتی به شدت به آن نیاز دارد. این که هر کدام از ما تا جایی که در توان داریم برای کاستن از رنج محیط اطرافمان اقدام کنیم تا شاید بتوانیم از مساحت این دایرههای درد در ایرانمان بکاهیم.
سالهاست که دیگر قانع شدهام نمیتوانم جهان را عوض کنم و قادر نیستم رنج روزگاران را بروبم. اما در کنارش باور کردهام هر انسانی، به تمامی یک جهان است و اگر بشود به یک نفر حتا کمک کرد تا کمی آسودهتر روزگار بگذراند، این دنیا جای بهتری برای زیستن خواهد بود. سالهاست که دیگر از خودم توقع هیچ فداکاری عجیبی در این مسیر ندارم اما یاد گرفتهام بعضی وقتها اگر کمی و فقط کمی از میزان رفاهم بکاهم، در خانۀ هموطنی دیگر چراغی روشن خواهد ماند، چشمی تر نخواهد شد، دلی امید از کف نمیدهد. دستادست و گروههایی شبیه دستادست، تا وقتی که در این مسیر گام بردارند همراهانی هستند که همتشان، سرمایۀ روزگار دشوار این میهن است و کنارشان ایستادن، با آنها شکست خوردن، با آنها پیروز شدن؛ گام گذاشتن در مسیری است که روزی سرانجام سرزمین مادری را آباد خواهد کرد… در دلم یقینی است که میگوید ما روزی از پس این همه سیل حادثه، سرانجام به آن بلندِ دور خواهیم رسید. دوست دارم آنجا بر بلندای آن قله، بتوانم به خودم بگویم من نیز یکی از کسانی بودم که قدمی برای تحقق این روز مبارک برداشتند، کسانی مثل دوستانم در دستادست.
فوق العاده بود. فوق العاده… از ته دلم امشب به خوندن دقیقا چنین چیزی نیاز داشتم. متنی که هم توش امید هست هم واقع بینی هم شفقت.. تقریبا هر صفحه ای باز می کنی و هر جا را می بینی همه در حال تحقیر چیزی به نام “ما ایرانی” ها هستند. تحقیری آنچنان عمیق که جای هیچ امیدی باقی نگذارد.