240

گیلبرت ظاهرا میل نداشت که موضوع صحبت تغییر کند. با ملایمت گفت: «من هم رویایی دارم. هر چند اغلب به نظرم رسیده است که هرگز به تحقق نخواهد پیوست، با این حال باز هم کماکان به خیال پردازی در مورد آن ادامه می دهم و در این کار پافشاری می کنم. من در رویای خانه ای با بخاری گرم دیواری، یک گربه، یک سگ، صدای قدم های دوستان و حضور تو به سر می برم!»

آنی خواست چیزی بیان کند اما قادر به یافتن هیچ کلامی نشد. سعادت و نیکبختی همچون موجی عظیم و دلپذیر از وجود او عبور کرد. این خوشبختی حتی تا اندازه ای او را به وحشت انداخت.

«بیش از دو سال پیش، سوالی از تو پرسیدم آنی. اگر این سوال را امروز دوباره از تو بپرسم، آیا پاسخ دیگری به من خواهی داد؟»

آنی کماکان قادر به پاسخ دادن نبود. اما چشمانش را به سمت صورت گیلبرت بالا گرفت که عشق و شیفتگی و شور و سرمستی عجیبی در آن ها می درخشید. نگاه دختران جوان نسل های بی شمار در چنین لحظات فراموش نشدنی. گیلبرت پاسخ دیگری نخواست.

آنی رویای سبز، نوشته لوسی مد مونتگمری

 

سی نوامبر صد و چهل و یکمین سالروز تولد مونتگمری بود. نویسنده ای که اگر کتاب هایش را نخوانده باشیم فیلم ها، سریال ها و کارتون هایی را که از روی رمان هایش نوشته شده اند دیده ایم. خیلی از ما با آن شرلی، قصه های جزیره، امیلی در نیومون و… خاطره داریم.

خود من بعضی وقت ها دلم می خواهد به آن زمان ها بروم و توی دل همین کتاب ها و فیلم ها زندگی کنم، آن قدر که زندگی صاف و ساده است. مثلا هدیه دادن یک دستمال گلدوزی شده با حرف اول اسم محبوب مان، می تواند نشانه عشقی بادوام باشد. نشانه ای قدیمی از عشق. فکر می کنم امسال این کار را بکنم، شما چطور؟

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.