زهیر باقری نوعپرست
حساسیت نسبت به «تبعیض» و «بیعدالتی»، فضیلتی اخلاقی است. ولی برای مبارزه موثر با تبعیض و بیعدالتی حساسیت صرف کافی نیست. همچنین، صرف اینکه من و شما خود اهل تبعیض و بیعدالتی نباشیم برای از بین بردن این رذیلتها کافی نیست. گذشته از حساسیت فردی و بازبینی اعمال و عقاید خود برای زدودن مصداقهای «تبعیض» و «بیعدالتی»، برای رفع این مشکلات در سطح کلانتر باید به سیستم تبعیض و بیعدالتی توجه کنیم تا بتوانیم مصادیق تبعیض و بیعدالتی سیستماتیک را پیدا کنیم. حتی اگر هر یک از ما انسانهای فوقالعاده عدالتخواه و برابریطلبی باشیم – هم در عمل و هم در عقاید و افکارمان – برای مبارزه با تبعیض و بیعدالتی کفایت نمیکند. برای مبارزه با تبعیض و بیعدالتی سیستماتیک، در وهله اول باید به این معضلات در چهارچوب سیستماتیک آنها نگریست و سپس با آنها مقابله و مبارزه کرد. در این نوشته میخواهیم اشارهای به این مسئله داشته باشیم.
نقشهای اجتماعی که در جامعه وجود دارد و ما یکی از آن نقشها را انتخاب میکنیم یا مجبور به انتخاب آنها میشویم، توسط ما خلق نشدهاند، این نقشها در جامعه وجود داشتهاند و نتیجه انتخابها و تصمیمهای افرادی است که در گذشته زندگی میکردهاند. البته این بدان معنا نیست که ما نمیتوانیم نقشهای اجتماعی جدیدی خلق کنیم، ما هم میتوانیم و هر از چند گاهی نقشهای اجتماعی جدیدی در نتیجه انتخابها و تصمیمهای ما شکل میگیرند، به همین دلیل است که جوامع تغییر شکل میدهند و ارزشهای جدید در آنها مطرح میشوند و نقشهای اجتماعی جدیدی تعریف میشوند. نقشهای اجتماعی که ما خلق میکنیم یا نقشهای اجتماعی که بدون هیچ نقد و بررسی از نسل قبل دریافت میکنیم و به نسل بعد منتقل میکنیم نیز به نوعی تصمیم ما برای خود و آیندگان است. به عنوان یک مثال زمانی که در ایران دانشگاه تاسیس شد نقشهایی مانند «استاد» و «دانشجو» تعریف شد. بنابراین، فارغ از اینکه هر یک از ما چه خصوصیات فردی داشته باشیم، نقش «استاد» و «دانشجو» را نهاد دانشگاه تعریف میکند و در صورتی که چنین نقشهایی را بپذیریم بر اساس تعریف دانشگاه از «استاد» و «دانشجو» عمل میکنیم. البته تعریف «استاد» و «دانشگاه» در نهاد دانشگاه دچار تغییراتی شده است، و همچنان نیز امکان چنین تغییراتی بر اساس تصمیمها و انتخابهای ما وجود دارد. اینکه در عمل تصمیم به ایجاد تغییر بگیریم، یا اصلا به ایجاد تغییر فکر کنیم، مسائلی دیگر هستند. نقشهای اجتماعی متعددی در دنیای ما وجود دارد و از آنجایی که ما با انسانهای ناشناخته بسیاری در تماس هستیم که هر یک نقشی اجتماعی را پذیرفتهاند، یکی از سادهترین راهها برای اینکه نسبت به انسانهای محیط اطراف خود معرفتی کسب کنیم این است که آنها را با نقش اجتماعیشان بشناسیم. ولی این روش شناخت انسانهای دنیا خود، نوعی کلیشهسازی است.
از آنجایی که قبل از اینکه ما به دنیا بیاییم نقشهای اجتماعی توسط افرادی پیش از ما ابداع شده یا بین آنها رواج داشته است، هر یک از این نقشهای اجتماعی با تعریف و ارزشگذاری خاص خود به ما منتقل میشود. واژههایی که برای توصیف نقشهای اجتماعی به کار میروند – مانند «معلم»، «دانشآموز»، «قصاب»، «زن»، «مرد»، «کارگر» – تعریف مشخصی دارند. این تعاریف با ارزشگذاریهایی بخصوص با توجه به محیطی که در آن هستیم به ما آموزش داده میشوند. از آنجایی که این تعاریف در جامعه وجود دارند و ما نیز آنها را از جامعه دریافت میکنیم در نتیجه میتوان گفت که این تعاریف بازتاب دهنده سیستم ارزشی موجود در جامعه هستند. منظور از سیستم پدیدهای ماورایی، متافیزیکی یا مخوف نیست. سیستمها توسط انسانها درست میشوند و توسط انسانها تقویت و تثبیت میشوند. برخی از نقشهایی که در سیستمها تعریف میشوند بازتابدهنده یا عامل تبعیض و بیعدالتی هستند. بگذارید به دو مثال بپردازیم. اولی تعریف «سیاهپوست» در سیستم استعماری که توسط فرانتس فانون مورد بررسی قرار گرفته و دیگری تعریف «زن» در سیستم مردسالاری که توسط سیمون دوبووار مورد بررسی قرار گرفته است. رنگ پوست انسانها و جنسیت آنها نمیتواند «نقش اجتماعی» باشد، تعریف نقشی اجتماعی بر اساس رنگ پوست و جنسیت زمینه را برای تبعیض و بیعدالتی سیستماتیک فراهم میکند.
فانون، سیاهپوست و استعمار
فرانتس فانون، با توجه به تجربه زیسته برخی از سیاهپوستان تحت استعمار فرانسه عنوان میکند که تعریف «سیاهپوست» توسط استعمارگران ارائه شده بود. این تعریف باعث میشد هم استعمارگر و هم استعمارشدگان «سیاه پوست بودن» را به عنوانی نقشی از پیش تعیین شده بر اساس همان تعریف در نظر بگیرند. ولی هر یک از انسانهای سیاهپوست مانند دیگر انسانها موجوداتی زنده هستند که در دنیای واقعی زندگی میکنند. ارائه یک تعریف یا مفهوم انتزاعی، مانند «سیاهپوست»، توسط استعمارگران مبتنی بر واقعیت نیست بلکه تضمین کننده تبعیض و بیعدالتی آنهاست. تعریفی که استعمارگران از «سیاهپوست» ارائه میکردند باعث از خودبیگانگی سیاهپوستان میشد، چرا که به جای آنکه، سیاهپوستها اجازه پیدا کنند طبق تجربه زیسته خودشان، خود را تعریف کنند، توسط استعمارگران تعریف میشدند. از این رو، فانون در نوشتههای خود به دنبال فراهم کردن شرایطی است که شخص سیاهپوست تحت استمعار خود را تعریف کند و از این خودبیگانگی رها شود. برای رها شدن از خودبیگانگی، شخص سیاهپوست تحت استعمار و بیعدالتی نباید به نابرابری بین خود و استعمارگر به عنوان پدیدهای طبیعی نگاه کند بلکه به این رابطه بعنوان پدیدهای سیاسی نگاه کند، که میبایست با تصمیم و عمل سیاسی خود آن را تغییر دهد. در این حالت، برخلاف آنچه که استعمارگر میخواست سیاهپوستان بپذیرند، «استعمارگر» و «سیاهپوست» دیگر به عنوان نقشهایی اجتماعی که وجود آنها ضروری یا طبیعی است در نظر گرفته نمیشوند. بلکه «سیاهپوست» به تجربه زیسته خود و سرکوب و بیعدالتی به عنوان یک امر سیاسی و نه امری طبیعی مینگرد. بنابراین، سیاهپوست برای به رسمیت شناخته شدن تعریف خود از «سیاهپوست» یعنی انسانی برابر با دیگر انسانها وارد عمل میشود. نبرد بین سیاهپوست و استعمارگر نبردی اگزیستانسیالیستی است، که در آن شخص سیاهپوست متوجه میشود که استعمار به عنوان یک سیستم سرکوب اجازه نمیدهد او خودش را تعریف کند. از این رو، استعمارگر دشمن سیاهپوست است، و سیستم ارزشی استعمار یک سیستم سیاسی است که در آن استعمارگر بدون در نظر گرفتن جایگاهی برای سیاهپوست، تعریفی از «سیاهپوست» ارائه میکند تا بتواند منافع مورد نظر خود را تامین کند. در این نبرد اگزیستانسیالیستی، استعمار و به دنبال آن نقشهای «استعمارگر» و «استعمار شده» باید از بین بروند، تا سیاهپوست بتواند خودش تعریفی از خود ارائه کند. «استعمار» و «استعمارگر» تنها زمانی معنا دارد که «شخصی تحت استعمار» باشد، بنابراین، مادامی که استعمار و استعمارگر وجود داشته باشند شخص سیاهپوست نمیتواند از یوغ استعمار رها شود. با از بین بردن سیستم استعمار، سیاهپوست و سفیدپوست میتوانند یکدیگر را به نه به عنوان دشمن یا تهدید بلکه به عنوان انسانهایی برابر به رسمیت بشناسند. (۱) و (۲).
دوبووار، زن و مردسالاری
فانون اشاره میکند که در سیستم استعماری تعریفی از «سیاهپوست» ارائه میشود که با تمامی خصویات منفی تداعی میشود. از این رو خود شخص سیاهپوست نیز دچار بحران میشود چرا که تعریفی که از او ارائه میشود از بیرون و توسط نیرویی سرکوبگر ارائه شده است. به همین شکل، دوبووار نیز به تعریف «زن» در سیستم مردسالاری اشاره میکند. واژه «زن» در سیستم مردسالاری، واژهای انتزاعی است که بازتاب دهنده کلیشههای لازم برای سیستم مردسالاری است در حالی که هر زنی مانند هر مردی موجودی غیرانتزاعی و صاحب بدن و تجارب شخصی مختص به خود است. تعریف زن از طریق نگاه مردانه تعریف میشود و این با تعریف زن از خودش متفاوت است. از آنجایی که تعریفی که از زن در سیستم مردسالاری ارائه می شود حالت ذاتی و ثابت دارد و از طریق نگاه مردان تعریف شده زنان حالت از خودبیگانگی پیدا می کنند.
هنگامی که در یک جامعه افراد به خاطر جنسیتشان امکان تحصیل در رشتههایی خاص را نداشته باشند، امکان انتخاب برخی از شغلها را نداشته باشند، امکان رفتن به مکانها و رویدادهای خاصی را نداشته باشند، تبعیضی سیستماتیک داریم که بر اساس تعریفهایی از «زن» و «مرد» بنا نهاده شده است. حتی اگر فردی که در این جامعه زندگی میکند اعضای خانواده، دوستان و آشنایان، رئیس و همکارهایی برابریطلب و ترقیخواه داشته باشد باز هم او به دلیل تبعیض سیستماتیک امکان تحصیل در برخی از رشتهها را نخواهد داشت، از میان شغلهایی مشخص باید انتخاب خود را انجام دهد، و امکان حضور در مکانها و رویدادهای خاصی را پیدا نخواهد کرد. این تبعیضها بر تعریفهای کلیشهای جنسیتی استوار هستند. مثلا وقتی تعریف ما از «زن» یعنی شخصی که توان ذهنی او به شکلی است که نمیتواند رشتههای خاصی را بخواند، یا توان جسمانی او به شکلی است که نباید به مکانهای خاصی برود، تعریف ما از زن بر مبنای کلیشه جنسیتی است که برخی از زنان را شامل نمیشود و برخی از مردان را شامل میشود. یا وقتی تعریف ما از «مرد» یعنی شخصی که مشکلات خود را خودش حل میکند یا روحیه قوی و غیرشکنندهای دارد تعریفی کلیشه ارائه کردهایم که برخی از زنان را شامل میشود و برخی از مردان را شامل نمیشود. تعریفهای کلیشهای جنسیتی در تبعیض علیه زنان و مردان نقش مهمی بازی میکنند، و خود را تبعیضهایی سیستماتیک نیز نشان میدهند. (۳)
میرندا فریکر، بیعدالتی در گواه بودن و بیعدالتی هرمنوتیکی
برای از بین بردن تبعیض و بیعدالتی سیستماتیک، در گام نخست اشخاص تحت انقیاد باید به سرکوب و بیعدالتی به دید یک امر سیاسی نگاه کنند و نه یک امر طبیعی، و در نتیجه این نوع نگاه تصمیم میگیرند برای تغییر شرایط خود عمل کنند. برای اینکه تبعیض به امری سیاسی تبدیل شود، افراد تحت انقیاد باید از تجارب شخصی خود بگویند. بدین شکل از پذیرفتن تعریفی که سیستم ارزشی سرکوب از آنها ارائه میکند سر باز بزنند و خودشان خود را تعریف کنند. ولی دو نوع تبعیض دیگر داریم که مبارزه با تبعیض به شکلی که گفته شد را با دشواریهایی همراه میکند. این دو نوع تبعیض نیز سیستماتیک هستند، که توسط میرندا فریکر (۴) مورد بررسی قرار گرفتهاند به آنها اشاره میکنیم. اول «بیعدالتی در گواه بودن» و دومی «بیعدالتی هرمنوتیکی» است.
بی عدالتی در گواه بودن به مواردی اشاره دارد که سخنان شخصی به خاطر جنسیت، مذهب یا طبقه اجتماعی یا دیگر نقشهای اجتماعی که برای او قائل میشوند، کم اهمیت تلقی میشود یا کمتر از گواهی یا سخن افراد دیگر با جنسیت، مذهب و طبقه اجتماعی دیگر تلقی میشود. گواهی افراد در مورد مشکلات خودشان، در مورد تجربههای خودشان یا در مورد تبعیضهایی که علیه آنها صورت میگیرد، مهمترین راه برای شناسایی تبعیض توسط دیگران و سیاسی شدن تبعیض است. در این موارد اگر آنچه که شخص میگوید به خاطر عواملی مانند جنسیت، مذهب یا طبقه اجتماعی کماهمیتتر یا بیاهمیت در نظر گرفته شود مصداق بیعدالتی در گواه بودن اشخاص است. این بیعدالتی خود مانعی برای خاطرنشان کردن دیگر موارد و مصادیق بیعدالتی و تبعیض است.
مورد دیگر، بیعدالتی هرمنوتیکی است. منظور از این اصطلاح این است که افرادی که تحت تبعیض و ستم هستند واژگان و مفاهیم لازم برای توصیف تبعیض و ستمی که بر آنها میرود را ندارند. یکی از مثالهایی که فریکر برای بیعدالتی هرمنوتیکی میزند مربوط به آزار جنسی در محل کار است. در دهه ۷۰ میلادی هنگامی که زنان در محل کار توسط روسا یا همکاران خود با پیشنهادهای جنسی تحت فشار قرار میگرفتند تنها واژگانی که برای توصیف این مشکل در اختیار داشتند، واژگانی مانند «لاس زدن» و «شوخی کردن» بود. از این رو برخی از زنان گمان میکردند که این یک مشکل شخصی است و خود را مواخذه میکردند چرا که گمان میکردند مشکل از آنهاست یا مثلا کم جنبه هستند یا حتی گاه خود را مجبور میکردند به این پیشنهادها تن بدهند. در حالی که با مطرح شدن برخی از این موارد در دادگاه مشخص شد که این مسئله یک مسئله شخصی نیست بلکه معضلی سیستماتیک است. در این زمان در دادگاه عبارت «آزار جنسی» ابداع شد تا بتوانند به کمک آن این واقعیت اجتماعی را توصیف کنند. تا قبل از اینکه این اصطلاح را ابداع کنند، زنان منبعی هرمنوتیک برای توصیف این واقعیت اجتماعی نداشتند و میبایست با واژههایی مانند «شوخی» و «لاس زدن» وضعیت خود را توصیف کنند. بی عدالتی هرمنوتیکی زمانی صورت میگیرد که شخصی که تحت ستم است تجارب خود را از طریق واژگان و مفاهیم خود توصیف نمیکند، چرا که امکان ابداع واژگان و مفاهیم خود را نیافته است. تنها پس از ابداع این واژگان و مفاهیم و به رسمیت شناخته شدن آنهاست که این افراد میتوانند موارد بروز تبعیض را خاطر نشان کنند.
بنابراین، برای رها شدن از ستم و بیعدالتی، افراد تحت انقیاد میبایست این امکان را پیدا کنند تا بر اساس تجربه خود، خود را تعریف کنند. چرا که تعریفهایی که در سیستمهای تبعیضآمیز وجود دارند خود بخش مهمی از تبعیض و بیعدالتی هستند، و بازتابدهنده تجربه گروه تحت انقیاد نیستند. ولی همانطور که گفته شد برای این کار افراد تحت ستم با موانعی مواجه میشوند، مثلا سخنان آنها جدی گرفته نمیشود یا به رسمیت شناخته نمیشوند یا اگر تعارضی با صدای اهل قدرت پیدا کند به آنها وقعی نهاده نمیشود، یا اینکه افراد تحت ستم امکان رها شدن از سیستم ارزشی و تعریفهای برخاسته از آن پیدا نخواهند کرد.
تبعیض سیستماتیک نیز توسط انسانها در جامعه بنا نهاده شده و اعضای یک جامعه نیز با پذیرش آنها و مشارکت در آنها به تقویت و تثبیت سیستم تبعیض کمک میکنند. نهادهایی مانند آموزش و پرورش، تلویزیون و رسانهها به طور کلی به ترویج و تقویت کلیشههای تبعیض آمیز میپردازند. بدین شکل در صورتی که ما نقشهای اجتماعی در جامعه را بدون نگرش نقادانه بپذیریم، خود ما نیز در تقویت و تثبیت این تبعیضهای ساختاری نقش بازی کردهایم. در گام نخست باید به سخن افراد متفاوت گوش دهیم، آنها را جدی بگیریم، کسی را به خاطر گروه اجتماعی که به آن تعلق دارد سرکوب نکنیم. با جدی گرفتن افراد متفاوت و امکان سخن گفتن دادن به آنها، میتوان امیدوار بود که آنها خود را بر اساس تجربههای خود توصیف کنند و بتوانند دیگران را از ستمی که بر آنها میرود مطلع سازند.
عدالت و فراتر رفتن از دوگانه سلطه و انقیاد
سلطه و انقیاد با یکدیگر معنی پیدا میکنند، یعنی برای اینکه شخصی تحت انقیاد باشد باید شخصی سلطه کند. همه نمیتوانند با هم به یک اندازه و به یک شکل سلطهگر باشند، چرا که برای وجود سلطه و سلطه گر، به انقیاد و شخص تحت ستم نیاز است. در حال حاضر، نوع آزادی و امتیازهایی که گروهی سلطهگر در گذشته داشتهاند توسط برخی به عنوان امری مطلوب ترویج میشود، و افراد متفاوت تشویق میشوند که این نوع از آزادی و امتیازها را در رقابت با یکدیگر کسب کنند. ولی آن نوعی از آزادی که شخصی بتواند بر دیگران سلطه پیدا کند، آزادی نیست، سلطه است. مادامی که بخواهیم نقش سلطه را به رسمیت بشناسیم و آن را به عنوان هدفی برای رسیدن انتخاب کنیم، انقیاد را نیز به رسمیت شناختهایم و پذیرفتهایم. به جای آنکه آزادی را به شکلی تعریف و ترویج کنیم که به سلطه میانجامد، میتوانیم به بازتعریف آزادی بپردازیم به شکلی که همه انسانها بتوانند به یک اندازه آزاد باشند یا به عبارتی در آزادی برابر باشند.
اگر آزادی مطلق داشته باشیم افرادی که قدرت بیشتری دارند میتوانند به افراد دیگر زور بگویند، آنها را کتک بزنند یا حتی به آنها تجاوز کنند. افرادی که پول یا ثروت بیشتری دارند میتوانند دیگران را به بردگی بگیرند، انتخابات را خرید و فروش کنند و نتایج دادگاه را تعیین کنند. آزادی مطلق در واقع یعنی آزادی یک عده به قیمت ستم بر عدهای دیگر. آزادی مطلق نمیتواند به معنای بهره برابر از آزادی باشد. آزادی مطلق اصطلاح غلط اندازی است که شکل صحیح آن این است «آزادی مطلق برای برخی و اسارت برای برخی دیگر»، که در این صورت آزادی خود را نقض میکند. آزادی باید به شکل برابر برای همه برقرار باشد تا تناقضی در اصالت دادن به این ارزش پیدا نشود. اگر همه به یک میزان از آزادی بیان برخوردار نباشند و یک عده بتوانند هر چه دلشان خواست بگویند و عده دیگر نتوانند چیزی بگویند این به معنای آزادی بیان نیست، بلکه تعبیر درست آن این است «آزادی بیان برای یک عده و عدم آزادی بیان برای عدهای دیگر». حتی اگر گروهی جدید به این شکل از آزادی دسترسی پیدا کنند یعنی گروهی جدید به جمعیت سلطهگران اضافه شده است. این به معنای از بین رفتن انقیاد نیست. به عنوان مثال در حال حاضر برخی از زنان سفیدپوست نیز توانستهاند در نقش سلطهگر حاضر شوند و سلطهگری در برخی از جوامع دیگر در انحصار تعداد کمی مرد سفید پوست نیست. ولی این به معنای از بین رفتن انقیاد نیست. قطعا در اینگونه موارد شاهد هستیم که تبعیض در سطحی از بین رفته است. یعنی برای سلطهگر شدن تبعیضهای سابق وجود ندارد یا تبعیضها کمتر شده است. حتی شاید روزی برسد که حاشیهایترین گروههای جامعه نیز بتوانند عضوی در طبقه سرکوبگر داشته باشند. ولی حتی در این حالت نیز همچنان یک تبعیض حل نشده است و آن رابطه سلطه-انقیاد است. مشکل رابطه سلطه و انقیاد در این است که طی آن برتری شخصی به قیمت ابژهسازی شخصی دیگر تمام میشود. برابری انسانها یعنی به رسمیت شناختن نقشآفرینی سیاسی آنها، و آزادی نیز خود امری سیاسی است. برای فراتر رفتن از تبعیض و بیعدالتی سیستماتیک رابطه سلطه باید از بین برود و هیچ شخصی تحت انقیاد نباشد. این در حالی ممکن است که همه انسانها به رسمیت شناخته شوند، سخنان آنها به خاطر نقشهای اجتماعی که در جامعه تعریف شده سرکوب نشود، و بتوانند خارج از رابطه سلطه و انقیاد خود را تعریف کنند. واقعیت اجتماعی فعلی ما نتیجه تصمیمها و انتخابهای انسانهایی است که در گذشته و حال حاضر زندگی میکنند، ما نیز میتوانیم با تصمیمها و انتخابهای خود در واقعیت اجتماعی خود نقش بازی کنیم. تبعیضهایی که به صورت سیستماتیک وجود دارد نیز نتیجه تصمیمها و انتخاب برخی از گذشتگان است، دلیلی ندارد ما نیز آنها را بدون نقد و بررسی به نسل بعد منتقل کنیم و بدین شکل در ادامه تبعیض نقش بازی کنیم. برای اینکه بتوانیم با تبعیض سیستماتیک مبارزه کنیم، لازم است با هم همکاری کنیم، صرف اینکه هر یک از ما به صورت جداگانه و مستقل اهل تبعیض نباشیم کفایت نمیکند. بگذارید با یک مثال این بحث را به پایان برسانیم. اگر سیستم حمل و نقل شهری ما (مثلا اتوبوسها) به شکلی باشد که افرادی که از ویلچر استفاده میکنند نتوانند از آن استفاده کنند، شاهد نوعی تبعیض سیستماتیک هستیم، حتی اگر رانندگان اتوبوس و مسافران همگی انسانهایی بافضیلت باشند نیز کفایت نمیکند. برای رفع این نوع تبعیض نیاز است به صورت جمعی به نهادی که مسئول سیستم حمل و نقل شهری است فشار آورده شود.
- فرانتس فانون (۱۳۵۳) پوست سیاه صورتکهای سفید. ترجمه محمدامین کاردان. انتشارات خوارزمی.
- فرانتس فانون (۱۳۵۶) دوزخیان روی زمین. ترجمه علی شریعتی
- سیمون دوبووار (۱۳۸۵) جنس دوم. ترجمه قاسم صنعوی. انتشارات توس.
- Fricker, M. (2007).Epistemic injustice: Power and the ethics of knowing. Oxford University Press.
بسیار مقاله جالب و درخور اندیشه. سپاس