دیبا ناظمی
در میان آثار داستانی معاصر فارسی، وقتی که قرار بر بازخوانی اثری گذاشته میشود که بیش از یک دهه از انتشار آن گذشته است، این گونه برداشت میکنیم که آن اثر گرفتار فراموشی بر اثر زمان و فروکش کردن هیجانات زمان انتشارش نگشته است و بالعکس با اقبال مخاطبان بیشتری نیز از زمان نخستین انتشارش مواجه شده است.
عادت میکنیم، از زویا پیرزاد از جملۀ این آثار موفق در رمانهای معاصر فارسی است که نقد و نظرهای زیادی در رابطه با آن در طول سالها ارائه شده است. این بازخوانی دوباره احتمالاً بتواند باز هم از جهان زنانۀ این رمان و نویسندهاش حرف بزند و افراد بیشتری را از نسلهای جوانتر ترغیب به خواندن رمانهایی کند که به قلم زنان نوشته شدهاند.
عادت میکنیم، روایت برشی از زندگی آرزوست. او طالب زیستن در دنیایی است که به او اجازۀ تجربه کردن زندگی انسانی بدهد.
مادر از ما چه میخواهد؟
اگر سختترین تضاد آرزو، تضاد با مادرش نباشد، مهمترین مانع و دغدغۀ او ارتباطی است که با مادرش ماه-منیر داشته و دارد. آرزو در رمان عادت میکنیم، میراثدار تمام نقشهایی است که در خانوادهاش از قبل متعلق به پدرش بوده و در جامعه به طور معمول در تصرف مردان است. او خود از همسرش جدا شده و با مادرش ماه-منیر زندگی میکند. او در حالی که درگیر مشکلات اقتصادی و مدیریت شغل خانوادگی، و مادری کردن برای دخترش آیه است، درگیر رابطهای عاطفی میشود که ذهن و رفتار او را تحت تأثیر قرار میدهد.
اما آرزو فراتر از تمامی اینها، جدالی پایانناپذیر با مادرش ماهمنیر دارد. ماهمنیر به تمامی شخصیتی منفی، سرد، مدعی و سرکوبگر ترسیم شده است و حالا آرزو در موقعیتی قرار گرفته است که باید راجع به زندگی شخصی خودش تصمیم بگیرد، به همین علت تضاد وی با مادرش پررنگتر جلوه میکند.
آرزو آن چیزی را میخواهد که همۀ زنان خواهان آن هستند. مادران هر کدام از ما در جهان واقعی میتوانند از الگوهای بیشماری از شخصیتهای انسانی تبعیت کنند. فداکار باشند یا خودخواه، حاضر باشند یا غایب، سرکوبگر باشند یا حمایتگر و … . اما جلب رضایت مادر و صمیمیت با او آرزوی آرزو و همۀ ماست.
ماهمنیر هم در رمان عادت میکنیم، الگووار و البته نمادین ترسیم شده است. همۀ ما با او آشنایی داریم. هنگامی که تجمل و آرایش ظاهری زندگیاش بیش از هرچیزی برای او مهم است، یا وقتی، بدون آنکه مسئولیتی قبول کند به تمامی خواهان برآورده شدن انتظارات خودش است، میتوانیم او را بپذیریم. چرا که بارها به مانند او در جهان بیرون و درون خودمان برخوردهایم.
تعارضی که آرزو با مادرش پیدا کرده است، تعارضی پیچیده و حقیقی است که در انواع پوستههای ظاهری بین تمامی مادران و دختران با هر ویژگی پسند و ناپسندی اغلب رخ میدهد و از همین رو مانند آرزو باید به دنبال راه چاره بود و همین قرار گرفتن آرزو در نقش قهرمان زندگی به ظاهر عادی خود است که او را تبدیل به شخصیتی برای یک رمان کرده است. او میداند که ماهمنیر سرکوبگر و منتقدی دائمی است و با هر روشی در صدد ارتباط برقرار کردن با اوست. ارتباطی که پایانی ندارد و مثل رقصی همیشگی بر صحنهای دائمی است. آرزو زندگی و راه خود را برگزیده و تسلیم نشده است، اگرچه نمیتواند به تمامی، هالۀ عذاب وجدان و غبار غم را از دل خودش بزداید. چنان که در فصلهای پایانی میگوید: «نباید داد میزدم… این همه سال نگفته بودم، نباید ماجرای نوکر را به رویش میآوردم، چرا گفتم؟» (عادت میکنیم، فصل ۳۲).
آرزو همچنان در طلب رضایت مادر و به دنبال آن، در طلب رضایتی درونی همیشگی از خویش است. او با وجود تعارضات بسیار، در ابتدا صرفاً نیازمند انکار وجوه زنانگی و میراث مادرش است تا بتواند خود را بیابد. اما این را کافی نمیبیند و در سیر رمان و تجربههایی که از سر میگذراند کوشش میکند خودش را و میراث مادرانش را درک کند.
چنانکه هرکدام از ما زنان ممکن است در روان ناخودآگاه خود هزار مادر درونی منتقد داشته باشیم که ضمن آنکه شخصیت و روان ما را تشکیل دادهاند، منتقد همیشگی درونی ما نیز باشند.
به نظر میرسد بهترین راه نه سرکوب و خاموش کردن این صداها، بلکه شنیدن همۀ انتظارات و طلبهای آنان و درک کردن آنهاست. این شاید راهی باشد که بتوانیم کم کم از انتظاراتی که از خودمان داریم عبور کنیم تا بتوانیم خواستههای حقیقی درونی خود را بیابیم و آنها را جایگزین ذهنیتها و انتظارات غیر حقیقی کنیم که از خودمان داریم.
ساختار از ما چه چیز نمیخواهد؟
حقیقت این میتواند باشد که همۀ تلاشها فقط بستگی به جهان درون ما ندارد. ساختارهایی که هیچ یک از ما در شکلگیری آنها نقشی نداشتهایم و پیش از تولد ما وجود داشتهاند، به سادگی با تغییرات درونی و تمرکز بر روی آنها تغییری نمیکنند.
در رمان عادت میکنیم، هم، سنتشکنیهای آرزو به عنوان قهرمان داستان، در ظاهر تمامی ندارد. او به واسطۀ نوع شخصیت و تجربههای شخصی و اجتماعیاش توانسته است با بسیاری از تحمیلهای غیر منطقی جامعۀ مردسالار مبارزه کند. او صاحب شغلی است که در جامعۀ اطرافش آن را مخصوص مردان میدانند، او دارای استقلال مالی است و میتواند نیازهای اقتصادی خانوادهاش را تأمین کند. او توانسته است مسئولیت فرزندش را به عهده بگیرد، اما نکته اینجاست که او در هر حرکتی مجبور به تلاشی مضاعف است.
ساختارها مدام در تعقیب آرزو هستند و او مجبور است در سادهترین حقوق خود، مثل رابطۀ عاطفی سالم داشتن، نزدیکترین افراد به خود را قانع کند. این جدال همیشگی، حتی با وجود حصول نتیجه، اغلب جز فرسودگی همراه ندارد. آرزو هم حتی قهرمان زنی است که عادت کرده است و گویی به دنبال جایی بیرون از زندگی است که به او تعلق داشته باشد و صرفاً به دنبال حق زیستنی است که گویی برای او حتی طبیعی محسوب نمیشود.
ساختار از ما تغییر و توجه به مسیر نمیخواهد. بلکه از ما انتظار دارد، الگووار و منفعل در مسیر حرکت کنیم. چیزی که آرزو به عنوان قهرمان زن، آن را نمیپذیرد و به تغییر آن دست میزند.
***
پایانبندی زنانه
تا کنون در میان نقد و تحلیلهای زیادی که از رمان عادت میکنیم شده است و علیرغم اینکه همین نقد و تحلیلهای بسیار نشاندهندۀ این است که با اثری دارای جایگاه مهم و ویژه در بین آثار همدوره با او طرف هستیم، به این نکته برمیخوریم که اغلب منتقدان، این رمان را همپای رمان مهمتر او «چراغها را من خاموش میکنم» ندانستهاند. اغلب آن را آشفته و دارای پایانبندی ویژهای میدانند که مخاطب را اقناع نکرده است. عادت میکنیم در بسیاری از موارد متهم به پیروی نکردن از ساختارهای معمول یک رمان است. اگرچه این به نظر نگارنده وارد نیست، اما نکتهای را به ذهن متبادر میکند. در اینکه رمان عادت میکنیم، رمانی روان و داستانگو است شکی نیست، اما ویژگیهای قلم زنانه به خوبی در آن مشهود است و این ویژگیها هیچکدام ضعف یا خلأ در متن محسوب نشدهاند. در رمانی که اگرچه زاویه دید آن سوم شخص است، اما تکگوییهای درونی و فضاسازیها تا حد زیادی وارد جزئیات میشوند و همین این اثر را مصداق ادبیات، آن هم از نوع زنانه کرده است. پایانبندی هم مرهون همین نگاه توصیفی و فضاسازی است. آرزو به عنوان یک زن به شکلی مضاعف در رقص مدام با دنیای درون و بیرون خود است و همین تبدیل به یک سرنوشت ازلی ابدی برای او شده است. داستان او چندان با داستان دوستش شیرین، از ابتدا تفاوتی نداشته است. برای همین وقتی در پایان، آغاز دوبارۀ قصۀ شیرین را میخوانیم، تا اندازۀ زیادی انتظاراتمان برآورده میشوند. گویی اتفاقاتی که پیرامون زندگی آرزو هر لحظه در حال رخ دادن هستند، ابتدا و انتهای زندگی او را تشکیل دادهاند و انتظار پایانبندیهای خوش معمول، برای پایان قصۀ آرزو انتظاری غیر واقعی است.
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.