زنان کارآفرین اجتماعی

زنان کارآفرین اجتماعی

 

پرستو موسوی

 

من در یک خانواده متوسط سنتی نیجریه‎ای متولد شدم. پدرم استاد دانشگاه و مادرم کارمند بود. خیلی زود شروع به خواندن و نوشتن کردم. داستان می‎‎‎نوشتم، شخصیت‌های داستان‎های من همه بلوند با چشم‎های آبی بودند، برف بازی می‎‎‎کردند. مسلما این شخصیت‎ها و فضاهای داستانی هیج ربطی به واقعیت زندگی‎ام نداشت و حتی هرگز بعضی از آنها را به چشم خودم ندیده بودم. در آن زمان کتاب‎هایِ در دسترس من و همسالانم براساس فرهنگ و سبک زندگی کشورهایی که ما را مستعمره کرده بودند، نوشته شده بود. این کتاب‎ها تخیل من را شکل داده بودند. در تخیلات کودکانه‎ام هم باور نداشتم فردی مثل من، رنگین‎پوست می‎‎‎تواند وجود داشته باشد که بیانگر میزان آسیب‎پذیری یا تاثیرپذیری ذهن انسان‎ها و علی‎الخصوص کودکان در مقابل داستان است. در آن زمان پسربچه‎ای به نام فیده (Fide) در کارهای خانه به مادرم کمک می‎‎‎کرد. وقتی من از غذا ایراد می‎‎‎گرفتم، مادرم به من گوشزد می‎‎‎کرد «غذات را بخور نمی‎بینی خانواده‎هایی مثل فیده هیچی برای خوردن ندارند». روزی ما به روستای فیده سفر کردیم و من سبد بسیار زیبایی در خانه آنها دیدم که دست ساز فیده و برادرش بود. تعجب کردم. من آنچه در مورد این خانواده شنیده بود فقیر بودنشان بود و هیچ تصوری از اینکه آنها می‎‎‎توانند سبدی به این زیبایی تولید کنند، نداشتم. در ۱۹ سالگی برای ادامه تحصیلاتم به آمریکا رفتم. هم اتاقی آمریکایی‎ام از سلیس بودن انگلیسی من تعجب کرد. وقتی من توضیح دادم که زبان رسمی ما انگلیسی است بیشتر شوکه شد. حیرتش وقتی به اوج رسید که دید ما در آفریقا از اجاق گاز استفاده می‎‎‎کنیم و خوانندگان آمریکایی را به خوبی او می‎‎‎شناسم. تصور او از من برگرفته از داستانی بود که شنیده بود. این تجربه‎ها به من خطر تک داستانی بودن را نشان داد. تک داستان‎ها فقط یک وجه از زندگی انسان‎ها را نشان می‎‎‎دهند در حالی که زندگی انسان‎ها و فرهنگ‎ها از چندین داستان بهم مرتبط تشکیل شده است. تک داستان‎ها دروغ نیستند اما تک‎بعدی هستند و قالب فکری نادرست برای قضاوت ایجاد می‎‎‎کنند. پیامد اشاعه تک داستان‎ها آن است که کرامت انسانی را از بین می‎‎‎برند و تفاوت‎ها را بیشتر از شباهت‎های انسانی پررنگ می‎‎‎کند[۱].

این داستان بخشی از سخنرانی معروف رمان‎نویس آفریقایی تبار[۲]، چی ماماندا نوگوزی آدیجی[۳]، در تد سال ۲۰۰۹ است که شنوندگان را دعوت به شکستن کلیشه‎ها با شنیدن داستان‎های مختلف انسان‎ها و فرهنگ‎‎ها می‎‎‎کند. کلیشه‎های متفاوتی در مورد کارآفرینان وجود دارد مانند اینکه کارآفرینان افراد بسیار باهوشی هستند. این کلیشه‎ها محدودتر می‎‎‎شوند وقتی صحبت از کارآفرینان اجتماعی و زنان کارآفرین می‎‎‎شود، مثلا زنان در کارهای پرستاری و آموزشی خوب هستند. با الهام از این سخنرانی و برای کمک به دور شدن از خطر تک داستانی شدن در حوزه زنان کارآفرین اجتماعی، داستان زندگی دو زن کارآفرین اجتماعی به اختصار آورده شده است:

 

لیلا جانا[۴] موسس سماسورس[۵] در حوزه تکنولوژی[۶]

لیلا جانا متولد سال ۱۹۸۲ از خانواده مهاجر هندی موسس شرکت سماسورس است. خانواده لیلا سه سال قبل تولد او به امید ساختن زندگی و آینده بهتر به آمریکا مهاجرت کردند. لیلا در فقر بزرگ نشد اما خانواده‎اش امکانات مالی بسیار محدودی داشتند. با این وجود، سخت کارکردن و کمک به همنوع از ارزش‎های اصلی خانواده او بود. لیلا در مدرسه به خاطر رنگ تیره مو و پوستش مورد اذیت و آزار همکلاسی‎هایش قرار می‎‎‎گرفت، هرچند وقتی که مدرسه‎اش را در مقطع دبیرستان عوض کرد، اوضاع برایش بهتر شد. ۱۶ سالگی لیلا، همزمان با اوج اختلافات زناشویی پدر و مادرش بود. لیلا برای فرار از شرایط سخت خانه، سخت درس می‎‎‎خواند و در اوقات فراغت به چندین کار پاره وقت مشغول بود. در همان سال‌ها بورس خیلی خوبی دریافت کرد که بخشی از آن شامل تدریس زبان انگلیسی به بچه‎های نابینا در روستایی در غنا بود. لیلا با تصور اینکه می‎‎‎تواند با یاد دادن زبان انگلیسی و ” فرهنگ سخت کارکردن برای داشتن زندگی بهتر” به بچه‎ها، زندگیشان را متحول کند به غنا رفت. اما وقتی به آنجا رسید وجه دیگری از داستان را دید. در تمام زندگیش هرگز پرکارتر از مردم آن روستا ندیده بود؛ در حالی که عایدی آنها کمتر از ۲ دلار در روز بود. بسیاری از بچه‎ها به دلیل اینکه پدر و مادرشان توانایی خرید داروی مالاریای ۴ دلاری را نداشتند فوت می‎‎‎کردند. لیلا شاگردان بااستعداد و تشنه یادگیری داشت که اگر امکانات خوبی در اختیارشان بود، آینده درخشانی می‎‎‎توانستند داشته باشند. تجربه زندگی در آن دهکده به لیلا یاد داد که بخشی از موفقیت‎هایش به دلیل آن بوده که در شرایطی مانند شاگردانش بزرگ نشده است. لیلا با این سوال که چرا کشوری با این همه امکاناتِ انسانی چنین در فقر به سر می‎‎‎برد، برای ادامه تحصیلاتش در ‎هاروارد به آمریکا بازگشت. فکر غنا لحظه‎ای او را تنها نگذاشت و او از هر فرصتی برای مطالعه، تحقیق و کارآموزی در حوزه فقر استقاده می‎‎‎کرد. همچنین او دو زبان فرانسه و پرتغالی، که دو زبان رایج دیگر در آفریقا علاوه بر انگلیسی هستند را یاد گرفت.

لیلا برای اینکه بهتر بتواند ریشه مشکل را دریابد چندین سفر به کشورهای آفریقایی ترتیب داد و هزینه سفر خود را با کارهایی متفاوتی مثل تدریس، فروشندگی و حتی نظافت سرویس‎های بهداشتی تامین کرد. تجربه کار و کارآموزی در سازمان‎ها و شرکت‎هایی مانند آشوکا[۷]، بانک جهانی[۸]، گروه تحقیقی مایکل ول کوک[۹]، گروه تحقیقی وارون گوری[۱۰] و ک- پ – ال[۱۱] که همگی به نوعی فعال در حوزه فقر بودند به او نشان داد، کمک‎های مالی به کشورهای فقیر چندان تاثیرگذار نیست. همچنین بورکراسی و ساختار سلسله مراتبی سازمان‌هایی مانند بانک جهانی مانعی برای کشف ایده‎های خلاقانه و پیاده‎سازی چالاکانه آنها بود. لیلا از بچگی یاد گرفته بود که کار کردن هسته کرامت انسانی است. او بعد از اتمام تحصیلاتش برای پرداخت وام تحصیلی‎اش مشغول به کار شد و زندگی نسبتا فقیرانه‎ای را انتخاب کرد تا سرمایه مورد نیاز برای ایده‎پردازی در خصوص کسب و کاری با هدف رفع فقرِ شدید را ذخیره کند.

در یکی از سفرهایش به آفریقا با صاحب کافه اینترنتی آشنا شد که مشکل مردم آفریقا را نداشتن فرصت‎های کاری می‎‎‎دانست. در همان زمان لیلا تحت تاثیر ایده پرداخت وام‎های خرد «محمد یونس» برای مبارزه با فقر قرار گرفت. محمد یونس بانکی برای فقرا تاسیس کرده بود که وام‎هایی با میزان کم برای راه اندازی کسب و کارهای خرد ارائه می‎‎‎کرد. این وام‎های خیلی کوچک به بسیاری از خانواده‌ها کمک کرد تا با ایجاد کار برای خود، از فقر شدید نجات یابند. در نهایت با خواندن کتاب «دنیای مسطح[۱۲]» آخرین قطعه پازل کامل شد. نویسنده این کتاب بیان کرده که رشد چندین عامل موجب شده است که مرزها از بین بروند و کل مردم جهان در تعامل با هم باشند؛ مثلا رشد برون‎سپاری و اینترنت باعث شده که مردم کشورهای جهان سوم در پروژه‎های برون‎سپاری شرکت‎های بزرگ چند ملیتی مشارکت داشته باشند.

لیلا جانا این مفاهیم را ترکیب و اصلاح کرد. سه مفهوم «کار خرد[۱۳]»، «تاثیرسپاری[۱۴]»  و «خط مونتاژ مجازی[۱۵]» شالوده مدل کسب و کار سماسورس را تشکیل می‎‎‎دهند. شرکت‎های بزرگی مانند فیسبوک و گوگل پروژه‎های تکنولوژی مرتبط با هوش مصنوعی (AI) و یادگیری ماشین[۱۶] را به سماسورس برون‎سپاری می‎‎‎کنند. به دلیل اینکه پروژه‎های برون‎سپاری شده موجب ایجاد کار و درآمد در فقیرترین مناطق کره زمین و ایجاد تاثیر مثبت می‎‎‎شود به آنها تاثیر سپاری اطلاق می‎‎‎شود. این پروژه‎ها توسط تیم سماسورس به کارهای کوچک و خرد مانند تگ کردن عکس‎ها که توسط ماشین قابل انجام نیست[۱۷]، تبدیل می‎‎‎شوند. تیم آموزشی سماسورس مردم مناطق محروم را آموزش و کارها را به آنها ارایه می‎‎‎دهند. کارهای انجام شده توسط تیم سماسورس در آمریکا جمع‎آوری، کنترل کیفی، یکپارچه و به مشتری تحویل داده می‎‎‎شوند. کل این فرآینده از دریافت پروژه از مشتری تا تحویل آن به مشتری در یک خط مونتاژ مجازی[۱۸] انجام می‎‎‎شود.

لیلا با ارایه مدل کسب و کارش در یک مسابقه طرح توجیهی برنده جایزه آن شد و توانست سماسورس را در سن ۲۶ سالگی در سال ۲۰۰۸ تاسیس کند. سما در زبان سانسکریت به معنای تساوی است. فلسفه ارزشی سماسورس مبتنی بر آن است که با وجود تقسیم مساوی استعدادها در کره زمین، فرصت‎ها به یکسان تقسیم نشده است. هدف سماسورس ایجاد فرصت برابر با مشارکت دادن مردم فقیرترین مناطق دنیا در اقتصاد دیجیتال است. هم اکنون سماسورس در چهار کشور آمریکا، کنیا، هند و اوگاندا با ۱۰۱۰۶ کارمند فعال است، سماسورس بر زندگی ۴۱۳۳۴ انسان شامل کارمندان سماسورس و خانواده‎هایشان تاثیرداشته است. متوسط درآمد کارکنان سماسورس در هر ۴ سال ۳.۷ برابر افزایش یافته است[۱۹].

آلبینا روییز[۲۰] موسس سی یو دا سَلودَبلی[۲۱] در حوزه زباله[۲۲]

آلبینا روییز موسس سی یو دا سَلودَبلی به معنی شهر سلامت، زن پرویی از یک خانواده کشاورز است که دهه ۵۰ زندگی خود را سپری می‎‎‎کند. او در روستایی بزرگ شد که احترام به طبیعت جز اصول سنتی آنجا بود. در خانه آنها هرگز زباله‎ای باقی نمی‎ماند، باقی‌مانده غذاها به حیوانات داده می‎‎‎شد. آنها هرگز از کیسه‎ها و ظروف پلاستیکی استفاده نمی‎کردند. واژه بازیافت و فرهنگ بی‎زباله قبل از آنکه وارد دامنه لغات آلبینا شود در فرهنگ روستایی آنها وجود داشت. به گفته خود آلبینا مهترین اصول اخلاقی که پدر و مادرش به او یاد دادند فکرکردن به همنوع و احترام به سختی‎ها بود. به دلیل اینکه در نزدیکی روستای آنها دانشگاهی نبود، بعد از اتمام دبیرستان او به شهر لیما برای تحصیل در رشته مهندسی صنایع نقل مکان کرد. سپس تحصیلات خودش را در رشته محیط زیست در مقطع فوق لیسانس و شیمی در مقطع دکترا به پایان رساند.

آلبینا هر روز در راه رفتن به دانشگاه در شهر لیما با چهره ناخوشایندی از انبوه زباله‎ها در گوشه و کنار شهر، بوی تعفن زباله‌ها و بچه‎هایی که در این زباله‎ها بازی می‎‎‎کردند- علی‎الخصوص در مناطق فقیرنشین- مواجه می‎‎‎شد. همین موضوع موجب شد که موضوع تز خودش را شرکت‎های خرد[۲۳] و محیط زیست انتخاب کند. برای پیدا کردن ریشه مشکل، سوار ماشین‎های زباله جمع‎کنی می‎‎‎شد و با آنها به گوشه و کنارِ شهر می‎‎‎رفت. او متوجه شد که ماشین‎های زباله جمع کنی در مناطق فقیرنشین قابلیت دسترسی به همه زباله‎ها را نداشتند. اما مشکل دوم، تمایل ساکنین این محله‎ها به این نوع زندگی و عدم تمایلشان به پرداخت سرویس خدمات زباله جمع کنی به ادعای مسئولین بود. ادعایی که درست نبود. مردم آن محله‎ها نه تنها علاقه‌مند به زندگی در شهر سالم بلکه متمایل به پرداخت سرویس خدمات زباله‎جمع‎کنی بودند، اگر مطمئن می‎‎‎شدند که سرویس زباله‎جمع‎کنی در ازای هزینه عادلانه به آنها ارائه می‎‎‎شود. آنچه آلبینا را بیشتر از هرچیز دیگری غمگین می‎‎‎کرد فقط زباله و مردمی که در زباله زندگی می‎‎‎کردند نبود، بلکه مردم فقیری بودند که در زباله‎ها به دنبال غذا و آشغال به درد بخور یا درآمد اضافی برای خود بودند، که آنها را زباله‎جمع‎کن می‎‎‎نامیدند. این دغدغه ذهنی باعث شد که آلبینا بعد از فارغ‎التحصیلی طرح سی یو دا سَلودَبلی را راه‎اندازی کند.

آلبینا در سال ۲۰۰۲ این طرح را گسترش داد و شرکت کارآفرینی اجتماعی «سی یو دا سَلودَبلی» را با رویای «شهری سلامت برای همه» تاسیس کرد. از ابتدای این طرح، آلبینا می‎‎‎دانست بایستی زباله‎جمع‎کن‎ها خصوصا مادران سرپرست خانوار و فقیر را در مدل خود مشارکت دهد. آنها نه تنها فقیر بودند، بلکه موقعیت و احترام اجتماعی بسیار پایینی داشتند، لذا مادران مجرد بدون کار از ابتدا برای جمع کردن زباله به این طرح دعوت شدند. آلبینا در واقع با یک تیر دو نشان زد: حل مشکل زباله و بیکاری.

قدم دوم متقاعد کردن مردم برای پرداخت سرویس خدمات جمع‎آوری زباله بود. او قیمت جمع‎آوری زباله را ۱.۵ دلار در ماه تعیین کرد که قابل پرداخت توسط خانواده‎ها بود. آلبینا آنها را متقاعد کرد که داشتن محله‎ای با زباله کمتر میزان ابتلا به اسهال و در نتیجه هزینه‎‎های درمان را کاهش می‎‎‎دهد. وقتی این ذهنیت عوض شد، خود مردم داوطلبانه در این طرح که کم هزینه و با مشارکت مردم محله بود، شرکت می‎‎‎کردند. زباله‎جمع‎کن‎ها همچنین با پیوستن به این طرح به خدمات مالی و بهداشتی و شرکت‎های صادرات مرتبط با زباله دسترسی می‎‎‎یافتند.

آلبینا با ارائه آموزش، پشتیبانی مالی و کمک به ساختن کمپین‎های بازاریابی به زباله‎جمع‎کن‎ها و ساکنین محله‎های فقیرنشین کمک می‎‎‎کند که شرکت‎های خرد مرتبط با مدیریت زباله را برپا کنند. بسیاری از این زباله‎جمع‎کن‎ها با درک بهتری از زباله، شرکت‎های نوآورانه‎ای را تاسیس کردند و متوجه شدند هرکدام از آنها می‎‎‎توانند یک کارآفرین باشند. به عنوان مثال سونیا و مادرش وقتی به دنبال غذا در سطل‎های زباله برای خوراک دامشان بودند به این طرح دعوت شدند. مادر سونیا بعدا با تجربه و آموزشی که از این طرح کسب کرده بود، ایده ساخت کارهای دست‎ساز از کاغذهای زباله به ذهنش رسید و کسب و کاری به نام اکامَنوس[۲۴] راه‎اندازی کرد.

مدل کسب و کار شرکت سی یو دا سَلودَبلی بر مبنای سیستم مدیریت زباله جامعه‎محور است بدین معنا که کلیه ارکان جامعه از دولت، مردم طبقه متوسط و فقرا و غیره در این سیستم مشارکت دارند. این مدل از سه قسمت تشکیل شده است: ارتقا فرهنگ مشارکت همگانی و یکی دانستن زباله‎جمع‎کن‎ها با جامعه با پررنگ کردن اهمیت نقش آنها در این زنجیره، ارائه آموزش و برپایی روابط عمومی زیست محیطی برای اقشار مختلف جامعه شامل کودکان و جوانان، طراحی و پیاده‎سازی مدل جامع بازیافت زباله مبتنی بر چهار رکن اصلی اثربخشی[۲۵] ، به کارگیری مجدد زباله[۲۶]، پایداری[۲۷] و مشارکت کلیه ذینفعان.

شرکت سی یو دا سَلودَبلی با بیش از ۱۵۰۰ زباله جمع کن در پرو کار می‎‎‎کند و زندگی بالغ بر ۶ میلیون نفر از مردم محله‎های فقیرنشین را بهبود داده است. بسیاری از شرکت‎ها و سازمان‎های غیرانتفاعی و انتفاعی مانند پپسی[۲۸]، کیمبرلی کلارک[۲۹]، پلاس پترول[۳۰]،  آوینا[۳۱]، اسکول[۳۲] و آشوکا[۳۳] به سی یو دا سلودبلی کمک مالی می‎‎‎کنند. این شرکت با تغییر رفتار یک جامعه در نگاه به زباله، ترویج فرهنگ مشارکت در قالب شرکت‎های خرد برای اقشار کم درامد و ترویج فرهنگ مشارکت همگانی مدیریت زباله راه حلی برای یک مشکل بزرگ یافت.

بعدها دولت پرو از آلبینا درخواست کرد که مدل خودش را به عنوان طرح ملی در سراسر پرو پیاده‎سازی کند. با اجرای موفق این مدل، کشورهای دیگری در آمریکای لاتین، آسیا و هند خواستار شبیه‎سازی این طرح شدند. آلبینا متوجه شد که مدلی که در پرو موفق بوده صددرصد قابل پیاده‎سازی موفق در کشورهای دیگر نیست و بایستی در آن کشورها بومی‎سازی شود.

منابع:

داستان زندگی لیلا جانا (Leila Janah) برگرفته از کتاب:

Give Work: Reversing Poverty One Job at a Time by Leila Janah

آلبینا روییز (Albina Ruiz) و برگرفته از دو مقاله:

Albina Ruiz and “Healthy City” by Patricia H. Werhane and Jenny Mead

Ciudad Saludable Building Healthy Models for Cities by Albina Ruiz

[۱] این بخشی فقط خلاصه ای از سخنرانی است و به صورت تحت اللفظی ترجمه نشده است

[۲] “خطر تک داستانی (Danger of Single Story)”

[۳] Chimamanda Ngozi Adichie

[۴] Leila Janah

[۵] Sama Source

[۶] https://www.samasource.org/

[۷] Ashoka

[۸] world bank

[۹] Michael Woolcock

[۱۰] Varun Gauri

[۱۱] KPL: Katzenbach Partners LLC

[۱۲] The World Is Flat: A Brief History of the Twenty-first Century by Thomas L. Friedman

[۱۳] Micro work

[۱۴] Impact sourcing

[۱۵] Digital assembly line

[۱۶]Machin learning

[۱۷] Microwork

[۱۸] Digital assembly line

[۱۹] https://www.samasource.org/press-kit

[۲۰] Albina Ruiz

[۲۱] Ciudad Saludable

[۲۲] https://www.ciudadsaludable.org/

[۲۳] Micro Enterprise

[۲۴] Ecomanos

[۲۵] Efficiency

[۲۶] reuse

[۲۷] Sustainability

[۲۸] PepsiCo

[۲۹] Kimberly-Clark

[۳۰] Pluspetrol

[۳۱] Avina

[۳۲] Skoll

[۳۳] Ashoka

 

 

دانلود شماره سوم فصل‌نامه دستادست به شکل کامل

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.