اقتصاد رسمی و اقتصاد غیر رسمی؟[۱]
حمید فراهانی
چند کلمه با خوانندگان:
من نه اقتصاددانم و نه خیلی از آنچه که به عنوان علم اقتصاد خوانده میشود و زبان پیچیدهاش سر در میآورم. لابد میپرسید که پس به چه جراتی پا توی کفش اقتصاددانان کردهام؟ دلیلش دو چیز است. اول آنکه به تجربه زندگی و گفتوگو با دیگران فهمیدهام در اغلب موارد وقتی صحبت از قطبهای متضاد، متناقض و دوگانه میشود، یک جای کار میلنگد. یکی از این دوگانهها اقتصاد رسمی و غیر رسمی است که در مطلب پیشرو به آن میپردازم. دوم این که باور دارم با همه احترامی که باید برای دانشگاهیان قائل شد، در مواردی بخشهایی از آنچه به عنوان علم به جامعه عرضه میشود، معمولا ارتباط زیادی با واقعیتها ندارد یا اگر دارد علم واقعیتها را همیشه آن طوری که مردم میبینند و تجربه میکنند بازگو نمیکند. از طرف دیگر، ما تاریخی از علم مردم عادی داریم که اغلب نادیده گرفته میشود. مثلا پدربزرگ من میدانست که اگر در صحرا گرفتار شود چهطور با استفاده از امکانات محدود در طبیعت صحرا گرما زده نشود، خود را سیر کند و زنده بماند، اما یک پزشک که اطلاعات زیستشناختی زیادی درباره علت گرمازدگی و راههای پیشگیری از آن دارد مثل خوردن آب که کمی نمک به آن اضافه شده، ممکن است در بیابان بدون امکانات گرفتار شود و متاسفانه نتواند خود را نجات بدهد.
بخشی از اصولی که مردم عادی در زندگی میدانند و به کار میبرند، در علم با کلماتی قلمبه و به شکلی پیچیده بازگو شده. حالا اگر برای حرف زدن در باره یک موضوع واحد از این کلمات استفاده کنیم اسمش میشود علم؟ و اگر نکنیم اسمش میشود حرافیهای یک آدم عامی؟ یک مثال میزنم. کشاورزان میدانند که اگر زمین رطوبت داشته باشد، نباید محصول خود را روی زمین انبار کنند چون نم میکشد و خراب میشود، بلکه باید آن را روی پایههایی قرار دهند یا بهتر است برای جلوگیری از رطوبت کشیدن دیوار خانهها در روستا، چند ردیف اول دیوار سنگی باشد. در علم فیزیک چیزی وجود دارد به نام پدیده هیدرودینامیکی مویینگی که معنای آن بالا رفتن برخی مایعات بر خلاف جهت جاذبه به دلیل چسبندگی سطحی است.
البته که جهان پیرامون ما پیچیدگیهای زیادی دارد و منظور من سادهسازی و سهلانگاری فکر کردن نیست. منظورم این است که خیلی وقتها اگر مسائل علمی با بیانی سادهتر گفته شود، مردم عادی هم میتوانند در مباحث علمی درگیر شوند و کم کم در تفکر علمی و شکل دادن به دانستهها و تجارب خود مهارت بیشتری پیدا کنند و با بیانی بهتر و دقیقتر آنها را تحلیل و بازگو کنند. از طرف دیگر وقتی شروع کنیم به درمیان گذاشتن فکرهایمان درباره تجربههایی که از زندگی خود و دیگران داریم، کمکم پیچیدگیهای دنیای پیرامونمان را کشف میکنیم و توان و قدرت تفکرمان را بالا و بالاتر میبریم.
آنچه در ادامه میخوانید فکرهایی است که در دو سه ماه گذشته در سرم درباره دو مفهوم اقتصاد رسمی و غیر رسمی بعد از دیدن یک مقاله میچرخید و گفتم آنها را با شما در میان بگذارم، شاید ارزش آن را داشته باشد که شما نیز درباره آنها فکر کنید.
در علم اقتصاد، با ژستی ظاهراً بیطرف، فعالیت اقتصادی را به دو بخش رسمی و غیررسمی یا خاکستری طبقه بندی میکنند. فعالیتهایی که توسط دولت تحت نظارت هستند -یعنی ادعایی مبنی بر شفافیت و تابع قانون بودن آن ها وجود دارد- و مالیات پرداخت میکنند، ذیل اقتصاد رسمی تعریف می شوند و هر آن چه خارج از شمول نظام مالیاتی و نظارت دولت است را می فرستند به دسته بدها یا همان اقتصاد غیررسمی یا خاکستری که معمولا رشدش خطرناک و مایه دردسر پنداشته می شود. مفهوم اقتصاد یا بخش غیررسمی اولین بار به صورت جدی توسط کیت هارت در سال ۱۹۷۱ مطرح و یک سال بعد در مطالعهای که هانس سینگر و ریچارد جولی برای سازمان بینالمللی کار با هدف بررسی وضعیت اشتغال در کنیا انجام دادند مورد استفاده قرار گرفت و پس از آن سایر اقتصاددانان، جامعهشناسان و سیاستگذاران به آن توجه جدی کردند.
با این وجود لازم است دقیق تر به این دوگانه نگاه کنیم تا ببینیم آیا واقعاً این تقسیم بندی خنثی است؟ و آیا میتوان گفت که آنچه در اقتصاد رسمی است برای جامعه و همگان خوب و مفید است و آنچه در اقتصاد غیر رسمی است مفید نیست؟ بیایید اول ببینیم که اقتصاددانان درباره اقتصاد غیررسمی و رسمی چه فکر میکنند.
گروهی معتقد هستند که اقتصاد رسمی و غیر رسمی دو بخش بیربط به هم هستند. این گروه میگویند که اقتصاد غیررسمی اقتصادی در حاشیه است که در شرایط بحران اقتصادی یا به صورت موقت و بعد از آزاد شدن قیمتها، درآمدی اندک یا مکمل برای مردم فقیر فراهم میکند، مثلا وقتی به خاطر افزایش هزینههای زندگی یک نفر بعد از کار اصلی خود به دستفروشی میپردازد یا زمانی که فردی بیکار میشود و تا زمان پیداکردن کار جدید دستفروشی میکند. اما این گروه حواسشان نیست که اگر فقط اینطور باشد، پس افزایش روز به روز سهم اقتصاد غیررسمی یعنی که یا ما در یک بحران تمام عیار که روز به روز شدیدتر میشود گرفتاریم یا این که ادعای ایجاد تعادل و عادت جامعه به قیمتهای آزاد بعد از مدتی، یک دروغ است زیرا وقتی عادت کردیم و تعادل برقرار شد، دوباره باید سهم اقتصاد غیر رسمی کم شود و میبینیم که نشده.
بر خلاف این، گروهی دیگر هستند که باور دارند اقتصاد غیررسمی بخشی فرعی در اقتصاد رسمی و کسب و کاری کوچک است که به کمتر کردن هزینههای تولید کالاها و بیشتر شدن سود شرکتها کمک میکند مثلا زمانی که یک شرکت ساخت مواد غذایی به جای خرید از باغداریها و مجتمعهای کشت بزرگ، سراغ روستاییانی میرود که به دلیل نیاز به فروش محصولات کشاورزی خود، زیاد سر قیمت محصول خود چک و چانه نمیزنند. آنها که به این تعریف کارکردی از اقتصاد غیررسمی قائل هستند میگویند چنین وضعیتی باعث میشود که آن مجتمعهای کشاورزی بزرگ هم بعد از مدتی مجبور شوند قیمتهای خود را پایین بیاورند. ایرادِ در نظر گرفتن این جایگاه برای اقتصاد غیررسمی در این است که شکل گرفتن انحصار را فراموش میکند. یک کشاورز کوچک آن قدر سرمایه و توانایی ندارد که محصول خود را نفروشد اما مجتمعهای بزرگ میتوانند به خاطر سرمایه بالایی که دارند محصول خود را انبار کنند تا قیمتها را بالا ببرند یا این که به فراخور پیشبینی از مقدار نیاز بازار گاهی تولید خود را کم کنند. این مجتمعها همچنین سرمایه کافی دارند تا خودشان گاهی محصولات کشاورزان خرد را بخرند و گاهی نیز وارد کار خرید زمینهای کشاورزی شوند و بعد از چند سال در یک منطقه خود را به تولید کننده یا کنترل کننده انحصاری در بازار تبدیل کنند.
گروه سوم معتقدند که اقتصاد غیررسمی اقتصادی مجرمانه و در حالت بهتر مغایر با قانون است زیرا از مالیات و اجرا کردن قوانین فرار میکند. مثلا میگویند زنی که در خانه فرش میبافد یا ترشی درست میکند و آنها را میفروشد، دارد از آب و برق با قیمت خانگی استفاده میکند اما آب و برق را برای مصرف تجاری و اقتصادی (تولید) استفاده میکند. این گروه با همه اصرارشان در قانونگرایی، وقتی نوبت به کسب و کارهای بزرگ میرسد، در مقابل روشهای مختلف تخفیف مالیاتی ای که این گروه میگیرند یا مالیات ندادنشان، سکوت میکنند. اگر هم حرفی بزنند اکثراً مشکل مالیات ندادن یا کم مالیات دادن شرکتهای بزرگ را روی دوش نبود نظارت کافی میاندازند و توجهی به قوانینی که تخفیفهای عجیب و غریب مالیاتی را ممکن یا ظرفیت فرار مالیاتی را فراهم میکنند ندارند.
گروه چهارم از آن آدمهای شیک و لوکس هستند که می گویند ما یک اقتصاد رسمی داریم که اصل کاری است و حالا مردم چون دوست دارند درآمدی «اضافی» داشته باشند که با آن زندگی خود را رنگ و لعاب بدهند، داوطلبانه کسب و کارهای کوچک راه میاندازند. البته که این کار ممکن است، اما بخش بزرگی از اقتصاد غیررسمی این طور نیست. مثلا وقتی مشکل خشکسالی و کمبود آب در یک منطقه پیش میآید و کشاورزی تعطیل میشود، مردم به شهر مهاجرت میکنند و ممکن است به مشاغل اقتصاد غیررسمی روی بیاورند مانند دست فروشی، بسته بندی یا کار در کارگاههای غیررسمی. اگر مهاجرت نکنند هم ممکن است تولید صنایع دستی را بیشتر کنند تا درآمد آن را جایگزین درآمد کشاورزی کنند. آیا این اتفاقات داوطلبانه است؟
یک رویکرد دیگر هم وجود دارد که از واقعیتهای اقتصاد غیررسمی شروع میکند. در این رویکرد دو زیرمجموعه برای اقتصاد رسمی تعریف میشود. آنها که خودشان، خودشان را اداره میکنند و آنها که مزدبگیر هستند. دسته اول شامل صاحبان کارگاههای غیر رسمی، کارگران خویشفرما یا منفرد، اعضای کسب و کار خانوادگی است. دسته دوم نیز کارگران کارگاههای غیررسمی، کارگران روزمرد، کارگران موقت و نیمه وقت، کارگران کنتراتی[۲]، کارگران غیررسمی[۳] و کارگران خانگی را دربر دارد. اما این رویکرد نیز یک اشکال بزرگ دارد. مشکل این جاست که روند و اتفاقاتی که از گذشته تا به امروز منجر به گسترش اقتصاد غیررسمی شده را بررسی نمیکند. مثلا چرا شرایطی فراهم شده که مفهوم کار که تا پیش از این بیشتر مفهومی دائمی یا دست کم سالانه بود ( قراردادها و استخدام دائمی یا سالانه) حالا تبدیل به مفهومی روزانه (استخدام روزانه، یا هفتگی یا ماهانه و بدون قرارداد) می شود.
برگردیم به تعریفِ کلی علم اقتصاد که ابتدا گفتیم: اقتصاد رسمی، اقتصادی است که تحت نظارت دولت، مالیات میدهد و قوانین را رعایت میکند. بالعکس اقتصاد غیررسمی شفاف نیست، مالیات نمیدهد و از قانون فرار میکند. بیایید سراغ چند مثال برویم تا ببنیم این ادعاها که در این تعریف کلی و رایج وجود دارد چه قدر واقعیت دارد و چه قدر خیالبافی است.
در گوشه و کنار دنیا مجموعه اتفاقاتی در جریان است که به آن نئولیبرال کردن و تعدیل ساختاری می گویند. این اتفاقات شامل کالاییسازی، خصوصیسازی و مقرراتزدایی از بازار کار هستند. اما این سه کلمه یعنی چه؟ کالایی سازی یعنی تبدیل خدمات عمومی به کالا. مثلا در یکی دو دهه گذشته در بسیاری از کشورها تحصیل در دوره دبیرستان و دانشگاه که قبلا رایگان بود، پولی شده و در بسیاری از کشورها آموزش ابتدایی با امکانات خوب و دارای کیفیت مناسب نیازمند پرداخت پول و ثبت نام در مدارس خصوصی است. خصوصیسازی یعنی تا حد ممکن همه چیز حتی اداره و مدیریت چیزهایی که به همه متعلق بوده از صنعت گرفته تا جنگلها و دریاها و حتی خدمات عمومی به بخش خصوصی[۴] واگذار شود و در اصطلاح دولت و نقش دولت در اقتصاد کوچک شود. مقرراتزدایی یعنی تا حد ممکن مقرراتی که مسئولیت بر دوش کسب و کارها میگذارند را برداریم. بخش مهمی از این مقررات که حذف میشوند، شامل مسئولیتهای کسب و کارها در رعایت حقوق کارگران خود و حفظ محیط زیست است. مثلا در بسیاری کشورها قوانینی به نام حمایت از کارگاههای کوچک (با کمتر از ۲۰ یا ۱۵ یا ۱۰ کارگر) اجرا شده است که الزام به پرداخت کردن مزایای کارگران را تعلیق میکند. تعدیل ساختاری، خصوصی سازی و مقررات زدایی هر سه از نظر نهادهایی که در زمینه اقتصادی قانونگذار یا حافظ قانون هستند کارهایی قانونی به شمار میآیند. اگر هم موجب کاهش نظارت میشوند، این کاهش نظارت، از نظر قانون تایید شده است. بنابراین اگر رابطه کسب و کار با قانون را مانند تعریف بالا، عامل مهمی در تعریف اقتصاد رسمی و غیررسمی در نظر بگیریم، با دردسر روبرو می شویم: اقتصاد غیررسمیِ قانونی!
یک مثال را بررسی کنیم. در اکثر شهرهای کشورهای جهان سوم، جمعآوری ضایعات و زبالههای بازیافتپذیر از سطلها و مخزنها در خیابانها رایج است. در خیلی از این شهرها این کار به پیمانکاران سپرده شده و آنها برای این کار کارگرانی را استخدام کردهاند. این کارگران به صورت کاملا آشکار در شهر رفت و آمد میکنند و کسی هم کار یا استخدام آنان را به علت آن که از وسایل ایمنی و استانداردهای شغلی برخوردار نیستند و نظارت نهادها روی استانداردها و مقررات حمایتی و ایمنی برای آنها پایین و ناچیز است، غیر قانونی تلقی نمیکند. اما در کنار این گروه، کارگرانی وجود دارند که پیمانکاران آنها را زباله دزد معرفی میکنند. این افراد کارگران استخدام شده توسط پیمانکار نیستند و در حالی که در بسیاری کشورها مانند هند و پاکستان و بنگلادش وضعیت ایمنی و امکانات کارشان چندان بدتر از کارگران پیمانکاران رسمی نیست، غیرقانونی تلقی میشوند. میبینید که ادعای وجود حمایت قانونی در اقتصاد رسمی و نبود حمایت قانونی در اقتصاد غیررسمی همیشه واقعیت ندارد.
بیایید یک مثال دیگر را بررسی کنیم. کارگاهی را در نظر بیاورید که چند زن برای تولید صنایع دستی راه انداختهاند. این زنان اگر این کار را به صورت رسمی انجام ندهند، یعنی به عنوان یک شرکت ثبت شده، ظاهرا مالیات نمیدهند. اما باید در مفهوم مالیات کمی دقت کرد. میدانیم که ما دو جور مالیات داریم. مالیات بر ارزش افزوده و مالیات بردرآمد. در اقتصاد رسمی، وقتی حقوق دریافتی فرد شاغل در اقتصاد رسمی یا صاحب یک کسب و کار ثبت شده از مقدار معینی بالاتر باشد، مالیات بر درآمد پرداخت میشود. مالیات بر ارزش افزوده اما این طور نیست. این مالیات مخصوص مصرف کننده است. ما در فرایند تولید یک کالا مصرفکنندگانی در سطوح مختلف داریم، هر یک از این مصرف کنندگان مالیات بر ارزش افزوده را میپردازد و مقدار اصلی آن را روی قیمت کالا اضافه میکند و کالا را به نفر بعدی میفروشد. در نهایت و تقریبا اصل این مبلغ را مصرف کننده نهایی میپردازد.
در کالاهایی که بازاریابی خوب دارند و توسط شرکتهای رسمی تولید و به فروش میرسند، محاسبه و افزودن این مبلغ روی قیمت کالا، تاثیر چندانی بر خریدار ندارد و در نهایت خریدار آن کالا را خریداری میکند. اما اگر بازار یک محصول خوب نباشد یا تولید کننده مانند آن گروه زنان که در بالا اشاره شد، تولیدکنندگانی قدرتمند نباشند، عملا نمیتوانند همه این مبلغ را محاسبه و به قیمت کالای خود اضافه کنند. از سوی دیگر درآمد چنین گروههایی بالا نیست. این به آن معناست که برخلاف شرکتهای بزرگ که بار مالیاتی خود را به مصرف کنندههای بعدی پاس میدهند، چنین گروههایی بخش بیشتری از این نوع از مالیات را خودشان متحمل میشود. از سوی دیگر، اعضای این گروه در همان جامعه زندگی میکنند و برای خرید مایحتاج روزمرهشان باید کالاهایی خریداری کنند که روی قیمت آن مالیات بر ارزش افزوده نیز لحاظ شده است. میبینیم که بر خلاف ادعاهایی که بخش غیررسمی مالیات نمیدهد، بخش غیر رسمی و کسب و کارهای خرد نیز مالیات میدهند. منتها مالیات بر درآمد نمیدهند و اتفاقا اگر درآمد خالص این کسب و کارهای خرد بررسی شود چه بسا خیلی از آنها به خاطر درآمد پایین معاف از مالیات باشند.
موضوع دیگر، کارهای دیده نشده است که از اساس در تقسیمبندی اقتصاد به رسمی وغیررسمی دیده نمیشود. بیایید جامعه را به عنوان یک کل در نظر بگیریم. در چنین جامعهای نیروی کاری وجود دارد که چرخ صنعت، کشاورزی و ارائه خدمات را میچرخاند. این نیروی کار پیر میشود و باید جایگزین شود. جایگزین این نیروی کار کیست؟ نسلهای بعد. سوال اینجاست که آیا نسلهای بعد را لکلکها از آسمان میآورند؟ خیر. زنان و مردان فرزندآوری میکنند. بعد این نوزاد را باید بزرگ و تر و خشک کرد تا رشد کند و به جوانی برسد و تبدیل به نیروی کار شود. از زحماتی که یک زن به عنوان مادر برای فرزندش میکشد، بخشهای مختلف اقتصاد سود میبرند. اگر زنان این کار را انجام ندهند، باید نهادهایی ایجاد شوند تا این کار را به عهده بگیرند (همان طور که در دوران مدرن و بعد از صنعتی شدن، مدارس به وجود آمدند و بخشی از وظیفه پرورش کودکان را بر عهده گرفتند). انجام چنین کاری نیاز به صرف هزینه دارد. باید افرادی استخدام شوند. از طرف دیگر تصور کنید مردی خارج از خانه کار میکند و عصر به خانه برمیگردد و میخوابد و فردا سر کار میرود. بخش مهمی از زمانهایی که این مرد در خانه است، صرف استراحت و تجدید نیرو برای کار روز بعد میشود. زمان آخر هفته هم برای تفریح و فراغت و برای سلامت روان لازم است. اگر زنی در خانه این کارها را انجام ندهد، دو حالت وجود دارد. یا مرد باید خودش کارهای خانگی مانند نظافت، شستن لباسها و پخت و پز را انجام دهد که از زمان استراحتش (که برای تجدید قوا لازم است) کم میشود و بازده کاری و کیفیت زندگیاش کاهش مییابد، یا باید برای انجام این کارها کسی را استخدام کند (که بخشی از درآمدش کم می شود و در نتیجه سبد خرید زندگیاش کوچکتر). اما آیا زنان خانهدار برای انجام این کارهای مراقبتی و خانگی پولی میگیرند؟ آیا جایی در اقتصاد رسمی یا غیررسمی دارند؟
[۱] بخش اول این یادداشت که معرفیکننده رویکردهای مختلف به اقتصاد غیر رسمی است (به جز نقدهایی که بعد از هر رویکرد مطرح میشود) گزیدهایاست از قسمت اول این مقاله:
Chen, M. A. (2012). The informal economy: Definitions, theories and policies (Vol. 1, No. 26, pp. 90141-4). WIEGO working Paper.
[۲] یعنی آن کارگرانی که برای کاری مشخص به صورت غیر رسمی کار می کنند. فرض کنید میخواهیم یک اتاق بزرگ در خانهای را به دو اتاق کوچکتر تقسیم کنیم. برای این کار سراغ کارگری میرویم و میگوییم ۳۰۰ هزارتومان بگیر و این وسط یک دیوار بکش و روی آن را گچ کن. یا مثلا به کارگری میگوییم بیا دومیلیون تومان بگیر و خانه ما را رنگ کن. حالا این کارگران میخواهند یک ماه این کارها را طول بدهند یا یک هفته، صبح کار کنند یا شب، یک دستیار داشته باشند یا ۵ دستیار. به این شکل از کار، کار کنتراتی میگویند.
[۳] مانند کارگران پناهجو و مهاجر که جز در شرایط خاص، دولتها به آنها اجازه کار نمیدهند.
[۴] درباره پیامدهای منفی خصوصی سازی مطلب «آینده مشاعات»را در شماره قبلی فصلنامه دستادست بخوانید.
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.