نابسامانی‌های نئولیبرالی تغییر چشم‌انداز معلولیت

نابسامانی‌های نئولیبرالی تغییر چشم‌انداز معلولیت

 

نوشته واندانا چدبری

برگردان و خلاصه‌سازی از مائده افشردل، سید زینب صالحی، آزاده فرشیدی و زهره سروشفر

 

این مقاله به سوال‌هایی در مورد نابسامانی و بی‌نظمی‌های نئولیبرالی می‌پردازد که به وسیله افراد دارای معلولیت توسط یک گروه خودیاری در زمینه پروژه توسعه مشارکتی از بانک جهانی در جنوب هند، مورد آزمایش و تجربه قرار گرفته است. من روش‌هایی را بررسی می­کنم که نشان می‌دهد رژیم‌های پیشرفته نئولیبرال با تولید اشخاصی که «توانا-ناتوان» هستند، اشکالی از شمول را ارائه می‌دهند. من از نظر مردم‌شناختی مطابق با چارچوب حاکمیت نئولیبرال بررسی می­کنم که «چه کسی شمرده می‌شود»، «چه چیزی شمرده می‌شود» و چه چیزهایی در خارج باقی می‌ماند. این مقاله با ساختارشکنی روش‌های پیشرفته مشارکتی از رویکرد انتقادی معلولیت، فرایندهای شمول را از طریق طرد و حذف در چارچوب نئولیبرال حاکمیت روشن می‌کند. این مقاله آینده معلولیت را در زمینه مسئله ریاضت که در جنوب جهانی مطرح است، برجسته می‌کند.

نکات جالب

  • این مقاله به بررسی تاثیر جهانی‌سازی و سیاست‌های توسعه بازارمحور بر روی افراد دارای معلولیت از طریق مطالعه پروژه یک گروه خودیاری از بانک جهانی، در مناطق روستایی جنوب هند می‌پردازد.
  • در حالی که مشارکت در پروژه‌های توسعه‌ای افراد دارای معلولیت را توانمند می‌سازد، تحقیقات من نشان می‌دهد که از کار، انرژی و زمان افراد دارای معلولیت بدون حقوق و دستمزد، به نام انجام کار خوب برای جامعه، بهره می‌برد.
  • در شرایط کاهش امکانات رفاهی، مزایای دولتی، مستمری و شهروندی، به طور فزاینده‌ای با مشارکت در گروه‌های خودیاری مرتبط می‌شود.من به شدت این اندیشه‌ها و تصورات محدودکننده مشارکت در پروژه‌های گروه خودیاری و تاثیرات منفی چنین پیشرفت‌هایی را برای افراد دارای معلولیت بررسی می‌کنم.
مقدمه و زمینه‌سازی

این مقاله به بررسی رابطه دشوار بین نئولیبرالیسم و معلولیت از طریق مطالعه مردم‌شناختی یک پروژه گروه خودیاری (SHG) از بانک جهانی در مناطق روستایی جنوبی هند می‌پردازد. با تمرکز بر زیبایی‌شناسی جدید حاکمیت نئولیبرالی، که می‌تواند قدرت را با یک زبان توانمندسازی و مشارکت مبهم کند، این مقاله به بررسی نقش مشارکت در ترویج خودمختاری در بین افراد دارای معلولیت می‌پردازد. با تکیه بر مفاهیم درهم تنیده فوکو (۱۹۷۸ ، ۱۹۸۰) «زیست قدرت» و «حکومت‌مندی»، به بررسی روش‌هایی می‌پردازد که در آن نیروی کار معلولیت، اثر می‌گذارد و ذهنیت‌ها از طریق مشارکت SHG در راستای اصول بازار اصلاح می­شود.

این مقاله با استفاده از روش‌های نظریه‌پردازی مردم‌شناختی به معلولیت در جنوب جهانی و با ارائه مطالعه فوکویی و ماتریالیستی از نظریات و پارادوکس‌هایی که توسط رژیم‌های توسعه معاصر آشکار شده است، تحقیقات اخیر مربوط به معلولیت و نئولیبرالیسم را درگیر کرده و گسترش می‌دهد. (Friedner 2010; Goodley 2014; Grech 2009; Kolářová ۲۰۱۴; Meekosha 2011; Soldatic 2013)

من از منظر مردم‌شناسی که در دنیای زندگی معلولان در مناطق روستایی جنوب هند واقع شده است، روایتی را ارائه می‌دهم که چه کسی و چه چیزی شمارش شده یا نادیده گرفته می‌شود، و همچنین تفسیرهای ساختاری و فرهنگی از موارد شمول و حذف را بیان می‌کنم. من یک چارچوب تقاطعی را در نظر می‌گیرم، قدرت و نابرابری‌ها را از طریق تلاقی هویت‌های متعدد و روابطی که ریشه در تجربه زندگی دارد، بررسی می‌کنم. تقاطع، چهارراه‌هایی را نشان می‌دهد که گروه، طبقه، جنسیت و موقعیت‌های دیگر بهم برمی‌خورند تا نابرابری‌های جدید ایجاد کرده و موارد موجود را عمیق‌تر کنند. (Erevelles and Minear 2010)

به طور همزمان، من اقدامات متقابل و حالت‌های مقاومت را نیز ارائه می‌دهم، موقعیت‌هایی که افراد دارای معلولیت توانسته‌اند در دنیای اجتماعی تجسم یافته خود در زمینه زندگی روستایی سازنده و متناسب باشند.

این مقاله براساس تحقیق انجام شده بین سال های ۲۰۰۶ تا ۲۰۱۴ (از جمله، زندگی به مدت دو سال در این محل) با یک برنامه توسعه مشارکتی: پروژه کاهش فقر روستایی آندرا پرادش (APRPRP) در مناطق روستایی تلانگانا، که قبلا بخشی از آندرا پرادش (ایالت جنوب هند) بود، شکل گرفته است.

در بخشی از یک پروژه بزرگتر، این مقاله ابعاد به هم پیوسته نیروی کار دارای معلولیت، تاثیر و ذهنیت را در برنامه‌های توسعه نئولیبرالی ثبت می­کند. براساس مشاهدات شرکت‌کنندگان، مصاحبه‌ها و بحث و گفتگو با ذی‌نفعان متعدد، من سوالات مربوط به شمول- حذف، امکان‌ها- محدودیت‌ها، شرایط نئولیبرال و سیاست شکل‌گیری موضوع را تحلیل می‌کنم. من در مجموع با ۴۰ شرکت‌کننده، از جمله اعضای دارای معلولیت SHG ، اعضای خانواده آنها و کارمندان پروژه SHG و ارائه‌دهندگان خدمات واقع در سطح محلی و جهانی مصاحبه کردم. من با مشارکت‌کنندگان دارای معلولیت در زمینه زندگی روزمره‌شان در حوزه‌های داخلی و عمومی، جلسات SHG و پروژه‌های توسعه در روستا همکاری داشتم. این به من اجازه داد تا امکانات و موانعی را که در زندگی روزمره خود تجربه کرده‌اند؛ وضعیت تجسم و روش‌های مقاومت آنها در برابر فرآیندهای معلولیت، و اثرات مشارکت SHG در زندگی مادی و ذهنی آنها را مشاهده کنم. روش‌های نظریه‌پردازی مردم‌شناختی در این تحقیق از آنچه که گیرتز(۱۹۷۳)  «توصیف ضخیم» می‌نامد برگرفته شده‌اند. برای درک چارچوب‌های تفسیری که رفتار در آن طبقه‌بندی و معنا به آن نسبت داده می‌شود، از این روش‌ها استفاده شده است. این مقاله، مردم‌شناسی را نه تنها به عنوان روشی برای جمع‌آوری یا تجزیه و تحلیل داده‌ها، بلکه به عنوان یک محصول نهایی با درهم‌سازی صداها، روایت‌ها و متن‌ها برای بازگرداندن درک فرآیندی از شیوه‌های اجتماعی درگیر می‌کند.

این تحقیق از دستورالعمل‌های اخلاقی مربوط به رضایت آگاهانه و محافظت از موضوعات انسانی پیروی کرده است، و نسبت به هنجارهای فرهنگی حساس بوده است. به عنوان یک عضو از جامعه افراد دارای معلولیت و یک زن اهل هند، معلولیت و تجربیات فرهنگی من، امکان ساخت معنا را فراهم کرد و به من این امکان را داد که منطق فرهنگی و هنجارهای تجسم معلولیت را درک کنم. سپس ناتوانی بینایی من به یک نقطه گسیختگی تبدیل شد و شبیه‌سازی مرا با بقیه آسان کرد. حضور در کنار آنها در زمینه‌های توسعه ناهموار و ناتوانی، امکان گفتگوی بحرانی و انتقادی را فراهم کرد. همچنین آنها را از قالب عملکرد پروژه خارج کرد، فشار برای پاسخگویی به روش‌های مطلوب اجتماعی که متناسب با روایت بزرگ و مهم توسعه نئولیبرال در هند است.

زمینه‌سازی: معلولیت و توسعه مشارکتی در جنوب هند

علیرغم آمار نادرست معلولیت در هند، این اتفاق نظر وجود دارد که افراد دارای معلولیت حداقل ۵ تا ۸ درصد از جمعیت را تشکیل می‌دهند، که بالغ بر ۹۰ میلیون نفر است. (O’Keefe 2009) اکثر آنها در مناطق روستایی در میان موانع قابل توجهی برای توسعه زندگی می‌کنند. (O’Keefe 2009) موسسات مختلفی از جمله سازمان‌های دولتی، مدنی، خانگی، مذهبی و خیریه از جهات مختلفی به معلولیت پرداخته‌اند. یک چارچوب قانونی در هند وجود دارد که براساس قانون آمریکایی‌های دارای معلولیت به نام قانون افراد دارای معلولیت سال ۱۹۹۵ (Bhambhani 2005) تنظیم شده است. با این حال، مقررات معلولیت در هند به شدت در کیفیت و کمیت بین مناطق روستایی و شهری متفاوت است. این مسئله شکاف موجود را که مناطق روستایی هند را از مناطق شهری آن جدا می‌کند، تقویت می‌کند. در یک بافت فرهنگی که ارزش‌های جمعی و وابستگی متقابل را بر عهده دارد، خانواده‌ها مسئولیت اصلی مراقبت و سلامتی اعضای دارای معلولیت خود را بر عهده دارند. با این حال، این مسئولیت در مناطق روستایی به دلیل کمبود سیستم‌های پشتیبانی رسمی مورد اغراق قرار گرفته است. Kalyanpur 1996)؛ (Erb and Harriss-White 200 در مناطق روستایی، عمل توان‌بخشی مبتنی بر جامعه (جامعه‌محور) از دهه ۱۹۸۰ ، بیشتر از طریق تاثیر سازمان بهداشت جهانی و «دهه بین‌المللی معلولیت» برجسته شده است.(Erb and HarrissWhite 2002)  اخیرا، رویکردهای توسعه مشارکتی مانند SHG به این دلیل محبوب شده و رواج پیدا کرده‌اند که به دنبال ادغام توان‌بخشی جامعه‌محور با توسعه جامعه هستند. مدل SHG به طور گسترده‌ای توسط سازمان‌های غیردولتی یا مردم‌نهاد (NGOs) پذیرفته شده است و توسط دولت آندرا پرادش (ایالتی در هند جنوبی) با سرمایه‌گذاری بانک جهانی به عنوان بخشی از یک برنامه تنظیم ساختاری حمایت شده است. (APRPRP 2003)

در هند، ایالت آندرا پرادش به طور گسترده‌ای به عنوان پیشرو نئولیبرالیسم مورد استقبال قرار گرفته، که منجر به سیاست‌های اقتصادی بازار آزاد، خصوصی‌سازی، توسعه بازارمحور و اقدامات ریاضتی، از جمله محدود کردن وضعیت رفاهی شده است .آندرا پرادش، مطابق با حکومت‌داری نئولیبرال، با سرمایه‌گذاری بانک جهانی، اصلاحات گسترده‌ای در حاکمیت را با اتخاذ توسعه مشارکتی، تمرکز زدایی، سرمایه اجتماعی و سیاست‌های توانمندسازی مردمی برای محدود کردن دامنه دولت انجام داد. Sherma 2006)؛ (Mosse 2004

APRPRP، که به طور محلی با نام Indira Kranthi Patham (ایندیرا کرانتی پتام (شناخته می‌شود، بزرگترین پروژه کاهش فقر است که توسط بانک جهانی در جنوب آسیا تأمین مالی شده است. APRPRP با هدف انتقال مسئولیت توسعه دولت و ترغیب و تشویق اعتماد به نفس در بین شهروندان از طریق سازمان‌های جامعه‌محور (CBO)،  SHGها را در مقیاس بزرگ و وسیعی (زنان، دالیت‌ها [۱]و افراد دارای معلولیت) سازماندهی می‌کند. برای بیان ایده مقیاس، بیش از ۱۱.۵ میلیون نفر از سال ۲۰۰۳ تا ۲۰۱۳ در SHG ها سازماندهی شده‌اند (دولت آندرا پرادش ۲۰۱۴). این گروه‌ها عمدتا برای تامین منابع مالی، با هدف کاهش فقر بر اساس مدل بانک گرامین، سازماندهی شده‌اند. تاکید بر SHG ها در APRPRP مبتنی بر توانمندسازی مردمی نئولیبرالیزه شده بانک جهانی و تفکر سرمایه اجتماعی است. فرض این است که تقویت اتصالات شبکه، روابط ارتباطی و مشارکت در موسسات می‌تواند به افراد کمک کند تا صرف نظر از موانع ساختاری، از فقر و سایر موقعیت‌های محرومیت خارج شوند. (Colman 1990; Narayan and Glinskaya 2007; Putnam 1990) با استفاده از یک دیدگاه انتقادی برای معلولیت، در آنچه در زیر آورده شده است، من نشان می‌دهم که چگونه SHG ها به عنوان مکان‌هایی بی‌نظم و بدون تعادل، با استفاده از شرایط نئولیبرال که در تجسم هنجاری قرار گرفته و باعث تضاد عمیق بین فردی و ساختاری می‌شوند، عمل می‌کنند.

تناقضات نئولیبرال: مشارکت، شرط یا امتیاز؟

من به همراه یکی از خانم­های دارای معلولیت در نشست SHG که اواخر عصر، در حیاط خانه یکی از اعضای گروه برگزار می‌شد، حاضر شدم. همه ما دور یک دایره روی حصیری که بر زمین پهن شده بود، نشستیم. می‌توان گفت به عنوان یک آیین، اعضا نشست را با خواندن یک آهنگ معنوی با مفاهیم شجاعت و شفاعت الهی آغاز کردند. جلسه SHG مورد نظر که در اصطلاح محلی «سنگام» گفته می­شود، در ادامه با باز کردن یک جعبه استیل، حاوی اسناد و گزارشات مربوط به سنگام، توسط رهبر گروه به جریان افتاد. این اسناد در قالب یک دفترچه حساب عکس‌دار برای هر شخص بود که حاوی جزئیات پس‌اندازها، ریزپرداخت مربوط به وام­ها، اطلاعات اعضای خانواده و غیره بودند. رهبر سنگام یکی پس از دیگری مباحث دستور کار جلسه را یادداشت کرد و سپس لیست به این ترتیب خوانده شد: وام­ها و پرداخت­ها، گواهی عدم توانایی (معلولیت)، بلیط‌های اتوبوس (کارت کاهش کرایه)، ویزیت­های بیمارستان و مستمری دولتی معلولیت (تامین اجتماعی).

زمانی که جلسه در حال اتمام بود، خانمی دارای معلولیت به نام سونیتا، وقفه­ای در جلسه به وجود آورد. او از این مسئله که مستمری معلولیت خود را دریافت نکرده بود، عصبانی بود. این خانم چون جزئی از گروه نبود، بلافاصله مورد حمله سنگام قرار گرفت. او یک گواهی معلولیت داشت و حقوقش را می­خواست، اما چون عضوی از سنگام نبود، گروه نیز برای گرفتن حقوقش کمکی به او نمی­کرد. دیدن گواهی معلولیت این خانم برای سنگام کافی نبود تا به او کمک کند، بلکه آن­ها انتظار داشتند او ابتدا در امور گروه مشارکت کند. چون سونیتا گفته بود «من زمان یا انرژی لازم برای شرکت در سنگام را ندارم»، گروه مسئولیتی در قبال او حس نمی­کرد.

جالب اینجاست که وقتی این اتفاق را برای یکی از پرسنل در ارتباط با دولت این سازمان مردم‌نهاد تعریف کردم، او در واکنش به این گفته زن که «من وقتش را ندارم.» ابرویش را بالا برد و گفت: «اگر او دنبال دریافت مزایای دولتی است، باید مدت زمانی را نیز به مشارکت در گروه اختصاص دهد.» سپس با عجله جمله­اش را به صورت «صرف نظر از عضویت در گروه­های کمک به خود، مردم باید مزایا و حقوق دولتی خود را دریافت کنند.» اصلاح کرد. با انکار مشروط بودن یک پروژه دولتی به یک پروژه غیردولتی، او در ادامه گفت: «امیدوارم این سازمان(مردم‌نهاد) این چنین نباشد… ملاک ما معلولیت افراد است و بر مبنای مفهوم حقوق این افراد کار می­کنیم. صرف نظر از هر چیز، آن زن باید به حقوق خود دست یابد.»

در حقیقت مشارکت در سنگام برای سونیتا به صورت یک پیش نیاز برای دریافت مستمری­اش شده است. معلولیت او و مدرک رسمی­اش (گواهی معلولیت)، برای رساندن او به حقش کافی نیستند. بلکه از او انتظار می­رود یک عضو فعال باشد، یعنی در جلسات شرکت کند، از خودش و بقیه مراقبت کند و پس­انداز و بازپرداخت­های وام­های خود را به طور مرتب در سنگام انجام دهد. از این چشم­انداز او باید صلاحیت یا حسن شهروندی خود را با انجام یک نقش مشارکتی در سنگام ثابت کند تا به حقوق معلولیتش دسترسی بیابد. به عبارت دیگر در موقعیتی که قبلا تنها یک گواهی پزشکی قانونی برای دریافت مستمری معلولیت دولتی کافی بود، حالا یک موسسه غیررسمی اضافی (سنگام)، بین دولت و شهروندانش قرار دارد؛ این مسئله می­تواند شروعی برای اضافه شدن نقش واسطه­گری در این گونه مسائل باشد. طبق روال رسمی اگر کسی گواهی معلولیت داشته باشد، می­تواند با ارائه آن به فرد مسئول در هر منطقه (سارپانچ)، درخواست مستمری بدهد. سپس سارپانچ لیست افراد محق را به کارمندان مربوطه دولت ارسال می­کند (ابتدا به «ماندال» مسئول توسعه بلوک[۲] و سپس به تحصیلدار ارشد منطقه، که تایید نهایی را صادر می­کند). روال رسمی برای دریافت مستمری یا مزایای دولتی، رسما به همین صورت باقی می­ماند؛ با این تفاوت که حالا سنگام تمایل دارد نهادی باشد که به جای تک تک افراد، به مسئول منطقه دسترسی دارد. با گذشت زمان، این CBOهای غیررسمی (از جمله SHGها و اتحادیه­ها، فدراسیون‌های بانوان و افراد دارای معلولیت) تبدیل به قسمتی ضروری از دیوانسالاری و ساختار خود حکومت شده­اند. در نتیجه، مشارکت در این CBOها، تبدیل به یک اولویت برای برخورداری از مزایای دولتی و یا مستمری افراد شده است.

هنگامی که مشارکت در سنگام، دسترسی افراد به حقوق مستمری‌شان را آسان کرد، عدم مشارکت آن­ها به نوعی، سلب حق اقامه دعوا را در پی داشت. پروژه سعی داشت ایده­های نئولیبرال در رابطه با مسئولیت فردی و ایدئولوژی بده و بستان بین اعضای سنگام را، از طریق مشارکت گسترش دهد. بنابراین تعجبی ندارد که اعضای سنگام درخواست سونیتا را به دلیل عدم مشارکتش بی‌اعتبار دانستند. عدم مشارکت سونیتا در امور گروه برای اعضای سنگام دلیل کافی برای آن بود که به او برای برخوردار شدن از حقوق و مزایای دولتیش کمکی نکنند. بنابراین در اینجا مشارکت به عنوان یک ابزار نئولیبرال برای شکل‌دهی رفتار افراد و تولید ذهنیت­های مورد نظر یا آنچه که فوکو (۱۹۷۷) آن را «نهاد خودگردان» می­نامد، عمل می­کند. اظهار نظر نماینده سازمان مردم‌نهاد نیز این نکته را تایید می­کند. در جملات او به طور ضمنی بیان شده بود که اگر سونیتا مستمریش را می­خواهد، باید نحوه عملکردش را اصلاح کند و تبدیل به یک عضو فعال از پروژه گسترش مشارکت شود. به این ترتیب او علاوه بر گواهی پزشکی، از مشارکت در سنگام نیز به عنوان وسیله­ای برای دریافت مستمری حمایت کرد. سپس نماینده سازمان مردم‌نهاد به محض اینکه متوجه شد گفته­اش ممکن است مشکل‌ساز باشد یا از ترس اینکه گفته­اش ممکن است از نظر سیاسی نادرست به نظر برسد، به سرعت موضع خود را عوض کرده و شروع به نقد شرایط تحمیل شده توسط نهاد و دولت سازمان یافته سنگام کرد. با کنار هم قرار دادن رویکرد شرطی دولت با رویکرد سازمان مردم‌نهاد سنگام که مبنی بر اصل قرار دادن معلولیت و حقوق ناشی از آن است، او یک تحلیل نئولیبرال سودمند ارائه کرد. با وجود تفاوت ایدئولوژیکی که همان‌طور که او اشاره کرده بود، بین سازمان دولتی و سازمان مردم‌نهاد مربوطه وجود دارد، نمی­توان مرز روشنی بین آن­ها متصور شد -چرا که این دو نهاد همکاری نزدیکی با هم دارند.- بنابراین باید روشن شود منظور او از مبنا قرار دادن معلولیت چیست و این تناقض موجود چه نتایجی در پی دارد.

اگر برخورد بر مبنای معلولیت، به معنای محترم شمردن حقوق برابر افراد برای دسترسی به مستمری معلولیتشان، صرف نظر از میزان مشارکت آن­ها در یک پروژه توسعه به خصوص باشد، در این صورت شرط مشارکت در سنگام، نشان­دهنده نوعی تناقض است. تناقض، در تعریف جدید حقوق درون سنگام، به صورت یک دسترسی نابرابر به مستمری­ها خود را نشان می­دهد، شکل­های جدیدی از شمول (صلاحیت داشتن) – و یا احتمالا محرومیت – را به شهروندان دارای معلولیت تحمیل می­کند و سوالاتی درباره تنظیم مجدد دسته­بندی معلولیت­ها به وجود می­آورد. این مسئله ساختار دقیق سنگام را روشن می­کند: چه کسی و چه کاری درون سازمانی به حساب می­آید و مهم تر از آن، چه مشارکت­ها و عدم مشارکت­هایی نماینده شیوه حکمرانی نئولیبرال هستند.

مشارکت در سنگام: مادّیت معلولیت، کار و مطیع‌سازی

مشارکت در سنگام بدون شک مفید بود زیرا توجه عموم را به مسائل مرتبط با معلولیت در دهکده جلب کرد و فضایی در اختیار افراد دارای معلولیت قرار داد تا دور هم جمع شوند و به خود و یکدیگر کمک کنند. با این حال، ماهیت پیوسته و شرطی مشارکت از حد توان خارج شد. پروژه سنگام از اعضا می‌خواست که در همه گردهمایی‌ها حاضر باشند، هر هفته پس‌انداز کنند، و در صورت دیرکرد یا عدم حضور بدون اعلام قبلی جریمه پرداخت نمایند. پروژه SHG به لحاظ فضایی حول یک سیستم مدیریت روستایی هندی سه لایه ساختار یافته بود. جمعی از دهکده‌ها (گرامام) یک قطعه (ماندال)، و مجموع قطعات یک ناحیه (زیلا) را تشکیل می‌دادند. SHG های دهکده با هم متحد شده و ساماکیاهای ماندال را درست می‌کردند که آنها نیز به نوبه خود ساماکیاهای ناحیه را تشکیل می‌دادند.

گردهمایی‌های سنگام دهکده هر هفته انجام می شدند و گردهمایی‌های بزرگتر فدراسیون‌ها به صورت ماهانه رخ می‌داد. در حالی که گردهمایی‌های سنگام در منزل اعضا یا مرکز اجتماعات محله دهکده‌ها صورت می‌گرفتند، گردهمایی‌های ساماکیا (فدراسیون SHGها) در دفتر مرکزی ماندال و ناحیه، دور از دهکده‌ها، رخ می‌دادند. رهبران سنگام برای حضور در گردهمایی‌هایی که تمام روز به طول می‌انجامیدند، مسافت‌های طولانی را طی می‌کردند و چنانچه دستور کارها طولانی‌تر از حد معمول بودند، گردهمایی‌ها به روز دوم کشیده می‌شدند.

در روزهایی که گردهمایی‌های ساماکیا یا فدراسیون نواحی و ماندال‌ها برگزار می‌شد، افراد معلول مجبور بودند از کولی، کار روزمزد در مزرعه (اگر استخدام شده بودند) چشم بپوشند، و این به معنای از دست دادن منبع ارتزاق بود. آنها اغلب اوقات از خستگی و از دست رفتن مزد شکایت داشتند. از دست رفتن مزد تنها باری بر دوش افراد دارای معلولیت نبود، بلکه افراد خانواده که اعضا را در جلسات همراهی می‌کردند نیز در نهایت مزد خود را از دست می‌دادند. از آنجا که به دلیل دسترس‌ناپذیر بودن حمل و نقل، طی کردن مسافت‌ها به تنهایی بسیار سخت بود، اعضای خانواده افراد معلول معمولاً همراه آنها به این گردهمایی‌های فدراسیون می‌رفتند. اگرچه برای گردهمایی‌های طولانی روزانه توسط پروژه غذا فراهم می‌شد، از دست رفتن مزد به خاطر حضور در گردهمایی تقریباً هیچ وقت جبران نمی‌شد. پس از مذاکرات طولانی توسط SHG ها، پروژه شروع به پرداخت هزینه ایاب و ذهاب، که تا پیش از آن بر دوش خود شرکت‌کنندگان بود، نمود. مقدار ناچیز ۱۵ روپیه (معادل ۲۵ سنت)، فقط برای حضور در گردهمایی‌های فدراسیون ناحیه و زنان، پرداخت شد و شامل گردهمایی‌های هفتگی سنگام نمی‌شد.

یکی از مدیران دارای معلولیت فدراسیون، به نام هِما، رنج حاصل از این مخمصه را بازگو کرد. هنگامی که به همراه هم با یک اتوبوس محلی شلوغ از گردهمایی برمی‌گشتیم او عنوان کرد که کار روزمزد را به مشارکت در سنگام ترجیح می دهد:

«اگر برای کولی [کار روزمزد] بروم، مقداری دابّو [پول] به دست خواهم آورد، اما اینجا تمام روز در گردهمایی‌ها حاضر می‌شوم و در مقابل چیزی به دست نمی‌آورم… و بعد باید به خانه بروم، غذا بپزم و کارهای خانه را انجام دهم، بنابراین این از کولی هم بدتر است.»

ترجیح کار روزمزد بر مشارکت در SHG توسط هِما مشکل‌ساز بودن بکارگیری نیروی کار رایگان توسط پروژه را آشکار می‌سازد. نیروی کار رایگان نه تنها به «به صرفه» بودن پروژه کمک می‌کند، بلکه هدف تولید اعضایی که به طور خودکار مقرراتی را برای خود وضع و اعمال کنند، را نیز دنبال می‌کند. سیاست‌های ریاضت دقیقاً از طریق این روندهای خودکار وضع و اعمال مقررات در حوزه‌های مادی و غیرمادی است که قادر به عمل هستند. پروژه، در راستای حکومت‌داری نئولیبرال، درگیر تولید چیزی شد که رُز (۱۹۹۶) آن را «اعضای خود تصحیح‌کننده و خود قانونمند نگهدارنده» می‌نامد، تا بدین صورت بار مسئولیت را از دوش دولت بردارد. با این حال، با کار در سنگام، هِما خود را به لحاظ مادی و تأثیرگذاری تهی احساس می‌کند، و بنابراین در مقابل کار رایگان مقاومت نشان می‌دهد.

نابرابری‌ها در مشارکت: تقاطع روستانشینی و معلولیت

نابرابری در مشارکت، ساختاری فضامند یافته بود. طبق اظهار بسیاری از گفتگوشوندگان، مشارکت در سنگام، به اندازه مشارکت در خود فدراسیون، «سودآور» نبود زیرا اکثر اطلاعات مهم درباره منافع و طرح‌های حکومت، در ماندال و جلسات سطح ناحیه مورد بحث و گفتگو قرار می‌گرفت. بودنِ در فدراسیون، امکان دسترسی بیشتر به منابع، دانش و ارتباطات با سطوح بالاتر و امثالهم، یا به آن‌چه پاتنام (۱۹۹۰) آنها را «سرمایه اجتماعیِ میان‌گروهی» می‌نامد فراهم می‌آورد. از سوی دیگر، روستای سنگام کوچک بود و منابع کمتری داشت و به عنوان «سرمایه اجتماعیِ درون‌گروهی» عمل می‌کرد. این ویژگی، برای کسانی که می‌خواستند زمان، انرژی و منابع خود را سرمایه‌گذاری کنند، نقش بازدارنده‌ای ایفا می‌کرد. اگر کسی می‌توانست مسافتی بسیار طولانی را بپیماید تا در جلسات بزرگ‌تر شرکت کند، شانسش برای برخورداری از مزایا، چند برابر می‌شد. در نتیجه، رهبرانِ این فدراسیونِ معلولین، به لطف ظرفیت‌ درونی یا اقتصادی‌شان در مشارکت، بیشترین نفع را از پروژه می‌بردند. آنها اولین کسانی بودند که از وام‌های خُرد و سایر مزایای دولتی (مثل آسایشگاه‌های افراد دارای معلولیت، کارت‌های تخفیف، مسکن یارانه‌ای، و سایر طرح‌ها) بهره‌مند می‌شدند. آنها فقط در صورتی آن مزایا را به سایر اعضای سنگام منتقل می‌کردند که نفع خود را بُرده باشند.

تبدیل شدن به یک رهبر ارشدِ فدراسیون‌ها منافع مالی به همراه داشت. سودهای مالی، در قالب کمک‌هزینه حضور در جلسات پرداخت می‌شد. برای بعضی‌ها، شرکت در سازمان‌های مردم‌نهاد ، تقریبا وسیله‌ای برای امرار معاش بود. این مشارکت، سبب کسب ارزش مادی، و گاه سبب تقویت رقابت بین مردم محروم می‌شد. یکی از رهبران فدراسیون نابینایان، به نام مونا، ضمن توضیح منافع حاصل از شرکت در جلسات بزرگ، ناامیدی خود از عدم حضور در این جلسات را بیان کرده است. او روایت می‌کند که:

«من الان نایب رئیس فدراسیون معلولین ماندال هستم [که یک فدراسیون کوچک‌ است]، اما نایب‌رئیس‌ها و دبیرکل‌ها، شانس مشارکت بیشتر را ندارند… رؤسا، دبیرکل‌ها و خزانه‌دارها در فدراسیون‌های ناحیه‌ایِ افراد دارای معلولیت (فدراسیون‌های بزرگ‌تر) شرکت می‌کنند و کمک‌هزینه و هزینه هتل و ایاب و ذهاب می‌گیرند، و نیازهای شخصی و کوچک خود را برطرف می‌سازند. من نایب‌رئیس هستم و ناگاما رئیس است، پس فقط ناگاما است که به جلسات فدراسیون ناحیه‌ای می‌رود.»

ناامیدی مونا از این که نمی‌تواند از محل کمک‌هزینه‌های ایاب و ذهاب و اقامت، نفع و سودی ببرد، سرنخی است که نشان می‌دهد مشارکت، به یک معنا، برای افراد معلول، تبدیل به یک کالا شده است. تحلیلِ هزینه-فایده‌ای که بر تصمیمِ آنها برای مشارکت اثر می‌گذارد، تحت تاثیر مادی‌بودنِ معلولیتِ آنها (یعنی نیازشان به جبران محرومیت) است و نشانگر کنش‌گریِ آنها در نمایش این تحلیل برای بهره‌مندی از مزیت خود است. این افراد با بازتعریف کنش خود بر حسب درگیر ساختن خود، مشارکت را به‌مثابه کارکردپذیری‌ای در نظر می‌گرفتند که می‌تواند منجر به تولید منافع مالی شود. این برداشت را مادر مونا نیز بیان کرد. او توضیح داد که چرا می‌خواسته دخترش «مقام بالاتری» در سازمان مردم‌نهاد داشته باشد. وی گفت که «مونا باید در MVS پست خوبی مثل رئیس یا خزانه‌دار به دست می‌آورد، چرا که از این طریق می‌توانست منافع بیشتری مثل خانه، پول،… به دست آورد».

مونا و مادرش که مشارکت را امری مادی و کارکردپذیر می‌دانستند، مشروط‌بودگیِ مشارکت را تبدیل به مزیتی برای خود می‌کردند و در مقابلِ تبدیل شدن به سوژه‌هایی «خودتنظیم‌گر» مقاومت می‌کردند. به‌طور خاص، مونا در برابر نقش سنگام در پیوند زدنِ امور مراقبتیِ عاطفی به عقلانیتِ «معلول اجتماعی» مقاومت می‌کرد. مونا و مادرش همه جا دنبال این بودند که مشارکت را بر حسب برداشت خود تعریف کنند و از این طریق، تکنیک‌های سیاسیِ سوژه‌سازی را به چالش بکشند. این امر نمونه‌ای از سیاستِ خُردِ مقاومت، یا همان چیزی است که جیمز اسکات (۱۹۸۵) در کتاب سلاح‌های ضعفا آن را شیوه‌های پنهان، غیرمستقیم و مزوّرانه‌ی مقاومت در برابر استیلا می‌نامد.

مقاومت آنها در برابر ایدئولوژیِ نئولیبرالِ «کمک به خود»، مبتنی بر مادی بودنِ معلولیت (فقر، عدم دسترسی به فرصت‌های امرار معاش، موقعیتِ خانوادگی در کاسْتِ آنها، مالکیت زمین، و واقعیت‌های تقاطعیِ آنها) است. مونا و مادرش زیر خط فقر بودند و در «کاچّا» (خانه‌ کاهگلی) زندگی می‌کردند. پدر مونا هنگامی که مونا کوچک بود مرده بود و مادرش به‌تنهایی، تمام بچه‌ها را بزرگ کرده بود. آنها زمینی از خود نداشتند، و بنابراین مادرش به عنوان کارگر روزمزد در خانه‌های دیگران کار می‌کرد و روزی ۵۰ روپیه (معادل ۱ دلار آمریکا) دریافت می‌کرد. هم مونا و هم مادرش، از دولت مستمری می‌گرفتند؛ مادرش مستمری بیوه بودن می‌گرفت و مونا مستمری معلولیت؛ و با همین مستمری‌ها بود که زنده بودند.

مونا هرگز شانسِ مدرسه رفتن نیافته بود. او وقتی با این پرسش مواجه می‌شود که چرا نباید در مدرسه حضور داشته باشد، توضیح می‌دهد که «در روستای ما هیچ آدم کوری مدرسه نمی‌رود». این واقعیت اگرچه شوکه‌کننده است، اما افراد نابینا در روستاها به اکثر امکانات اساسی، دسترسی ندارند. او نامه‌ای نوشته و درخواست کرده بود توالتی در نزدیکی خانه‌شان احداث شود، اما سنگام امکان اجابت این خواسته را نداشت، تا زمانی که دولت، بودجه‌هایی را تحت طرح «روستای الگو» به روستاها اختصاص داد. مونا که از این تاخیر در عذاب بود، شرح می‌دهد که بیرون رفتن برای اجابت مزاج، چه سختی‌ها و مشقاتی برایش داشته است:

«ببین، سال‌های سال بود داخل خانه دستشویی نداشتیم. و تنهایی بیرون رفتن برای دستشویی، مشکل بزرگی بود، و حتی یک بار نزدیک بود داخل «نالی» (نهر آب) بیفتم. برای دستشویی رفتن، از هیچ‌کس (جز مادرم) کمک نمی‌خواستم. ما از میرا (کارگر پروژه‌ی SHG) درخواست کردیم برایمان توالت بسازد، اما او گفت که باید یک سال دیگر صبر کنیم تا آدم‌های ساماکیا این کار را انجام دهند. به او گفتم که این وضعیت برایم بسیار سخت است… حالا سال‌هاست که بودجه رسیده، اما هنوز هم هیچ‌کس برایمان دستشویی نمی‌سازد.»

همین واقعیتِ فرهنگی و مادی سبب شده که افراد معلول به‌سختی بتوانند کارکردهای اساسی زندگی روزمره‌شان را مستقلا به انجام رسانند و مجبور باشند حتی برای قضای حاجت نیز متکی به اعضای خانواده‌شان باشند. در سایه همین محرومیت مادی و ساختاری، مونا و مادرش تصمیم گرفتند تا جایی که دست‌شان می‌رسد، منابع پروژه را بهینه‌سازی نمایند. آنها در عین حال آگاه بودند که مشارکت‌شان در سنگام و ساماکیا نمی‌تواند واقعیت‌های بزرگ‌ترِ معلولیت را تغییر دهد. آنها اگرچه واقف بودند که سنگام به آنان فرصت‌هایی برای «بیرون رفتن، ملاقات با آدم‌ها، و احساس شادی» می‌دهد، اما در عین حال این نکته را نیز افزودند که «از گروه، هیچ چیز عایدمان نشد». آنها از دولت خواستند که مداخله کند. آنها با بیان این درخواست خود، گفتند که «دولت نقش بزرگی در کاهش فقر دارد. دولت باید وام‌های کم‌بهره، مستمری و خانه بدهد.»

مشارکت، با ایجاد حس «خوش‌بینی بی‌رحمانه» (برلانت ، ۲۰۱۱) امیدی در دل مونا کاشت، بی‌آن‌که نیازهای مادی‌اش تغییری یابد. مشارکت، نوع منحصربه‌فردی از «شمول» را ایجاد کرد و اجازه داد دوگانه «سالم/معلول» ایجاد شود (تیتچوسکی ، ۲۰۰۳) در حالی که سایر معلولینِ ناتوان، از همین دایره شمول نیز کنار گذاشته شدند. داستان مونا مثالی است از فرایند مشارکت و تاثیرات متمایزِ مداخلاتِ SHG در زندگی افراد دارای معلولیت. این مثال نشان می‌دهد که چگونه مزیت (یعنی کاست-طبقه، موقعیت آموزشی، جنسیت، نسل، نوع معلولیت، و امثالهم) سبب می‌شود مشارکت سنگام در برون‌دادهای خود، مشروط شود، و در عین حال، ساختارهای بزرگ‌ترِ معلولیت، دست‌نخورده و بی‌تغییر بماند. به علاوه، ماجرای مونا نشان‌دهنده کاربست‌های خُردِ مقاومت است: شیوه‌های مبارزه مردمان معلول با مشروط‌بودگیِ حقوق نئولیبرال.

بی‌نظمی‌های نئولیبرال: مادیت معلولیت و رنج اجتماعی

مشارکت در سنگام درهای زیادی را برای خودتوانمندسازی به روی شرکت‌کنندگان گشود، اما به خصوص برای آنهایی که از قبل منابع و شرایط لازم برای حداکثری کردن فرصت‌هایشان را داشتند با سرعت بیشتری عمل کرد. برای نمونه، آنهایی که از قبل سرمایه داشتند می‌توانستند از پروژه وام‌های خرد بگیرند، شرکت‌های خرد مانند بقالی یا مغازه باز کنند، و در مشاغل کشاورزی و آبا و اجدادی سنتی خود سرمایه‌گذاری نمایند. آنهایی که تحصیل‌کرده بودند می‌توانستند در CBO ها مدیر ارشد شوند، و حتی به عنوان نیروی کار توسط پروژه استخدام گردند. در واقع، پروژه تعداد زیادی از افراد دارای معلولیت مناطق روستایی را به عنوان برنامه‌ریزان محلی و مددکاران اجتماعی، جهت سازماندهی و توسعه سنگام استخدام کرده بود. سنگام‌ها فضاهای اجرایی و مادی‌ای شدند برای افراد دارای معلولیت تا از طریق آنها به شغل و دیگر فرصت‌های اقتصادی دست یابند. از آنجا که مزایای سنگام مشروط به سطح مشارکت اشخاص بود، «مشارکت‌کنندگان فعال» معمولاً نفع بیشتری می‌بردند. این امتیازات و معایب، به شیوه‌های بدیعی بیش از پیش درهم تنیده شده بودند، زیرا که پروژه به دنبال آن نبود، یا برای آنها طراحی نشده بود، تا به موانع فلج کننده و واقعیت‌های توسعه، چنان که من در ادامه از خلال یک روایت مردم‌نگارانه نهایی توضیح خواهم داد، بپردازد.

در حین حاضر شدن در گردهمایی‌های سنگام در ماندالِ کُرا، با جوان معلول چابکی به نام نَوین رِدی آشنا شدم که عضو ارکستر موزیکال افراد دارای معلولیت نیز بود. چند ماه بعد، از آنجا که او به عنوان CRP محلی توسط پروژه استخدام شده بود، در حین یک گردهمایی کارمندان پروژه دوباره به او برخوردم. من به خصوص علاقمند بودم درباره حکایت همراهی‌اش با پروژه بدانم زیرا افراد دارای معلولیت زیادی در سنگام نبودند که چنین تحرک پروژه سریعی را تجربه کرده باشند. او در توضیح امکانات و موانعی که در راه تجربه کرده بود چنین گفت:

«یک بار که در زمان تعطیلات [تعطیلات دانشگاهی از شهر حیدرآباد] به دهکده‌ام آمده بودم، مددکاران اجتماعی پروژه به من گفتند که عضو سنگام شوم. بعد از پیوستن، “کالا جاتا” [برنامه فرهنگی] برگزار شد که من در آنجا ترانه خواندم. از آن زمان به بعد معروف شدم! من معمولاً در گردهمایی‌های سنگام می‌خواندم و در ارکستر سطح ناحیه شرکت می‌کردم. یک بار وقتی که به گردهمایی مدیریتی-اجرایی رفته بودم افسر ارشد پروژه مرا دید. او به من گفت “تو خوب و فعال هستی، تو باید CRP ماندال بشوی.” اون همچنین کار حسابداری فدراسیون معلولیت ماندال را به من داد.»

نوین و خانواده‌اش از نحوه پیشرفت او در سنگام خوشحال بودند. او ابتدا به عنوان عضو به پروژه پیوست، اما خیلی زود مشارکت فعالش در سنگام و انجمن‌های فرهنگی، به رسمیت شناخته شدن توسط هم‌پایگان و مقامات پروژه را برایش به ارمغان آورد. بعد از آن، جنسیت، تحصیلات، و سرمایه فرهنگی‌اش به دریافت یک پیشنهاد کار از طرف پروژه منجر شد. او فرای کار به عنوان CRP ماندال، علی‌الخصوص از کار حسابداری بسیار راضی بود چون نیاز به تحرک زیادی نداشت.

نوین نیز مانند بسیاری دیگر اعضای دارای معلولیت سنگام که من ملاقات کردم، دچار ناتوانی در پاهایش بود چون در کودکی در نتیجه فلج پساتزریق– به لطف تزریق نادرست توسط پرسنل درمانی روستایی آموزش ندیده در دهکده- مبتلا به فلج اطفال شده بود. نوین عادت داشت برای حرکت به اطراف روی زمین بخزد زیرا به خاطر کمبود راه‌های آسفالت و فراوانی سطوح ناهموار در مناطق روستایی استفاده از صندلی چرخدار دشوار بود. در روستاها، مردم به نشستن، خوابیدن، خوردن و راه رفتن با پای برهنه عادت دارند. اگرچه خزیدن در اینجا رایج‌تر از شهر است و ننگ کمتری به همراه دارد، با این وجود تجربه‌ای دردآور و ناراحت کننده است. این قضیه به خصوص در طول فصل بارانی که حرکت در میان کود و گودال‌های آب کنار راه‌های پر چاله و ویرانه با استفاده از دست‌ها، دردناک، غیربهداشتی و نامحتمل می‌نماید. این‌گونه موانع در محیط‌های ساخته شده، ارتباط نزدیکی با توسعه ناهمگون دارند و به ساختار اجتماعی معلولیت یا چیزی که دانشگاهیان از آن تحت عنوان«نقطه پیوند معلولیت و توسعه» (اِرب و هریس-وایت ۲۰۰۲؛ استون ۱۹۹۹) نام می‌برند، منجر می‌شوند.

با این وجود نَوین تا حدودی توانسته بود از این نقطه پیوند معلولیت و توسعه بگریزد زیرا او متعلق به خانواده‌ای از طبقه-کلاس-بالا بود. خانواده او صاحب زمین و در دهکده بسیار مورد احترام بودند. آنها منابع لازم را برای فرستادن او به مدرسه شبانه‌روزی در شهر که در آنجا او دبیرستان را تمام کرد، داشتند. او حالا در مقطع لیسانس در یک دانشگاه آزاد تحصیل و همزمان برای پروژه نیز کار می‌کرد. تحصیلات بزرگترین دارایی نَوین بود. آن به او کمک کرده بود که شغلی در پروژه سنگام به دست بیاورد. با این حال، تحصیلات محصول جانبی امتیاز نسبی او از لحاظ طبقه-کلاس و جایگاه جنسیتی‌اش بود. نوین با تشخیص امتیاز جنسیتی‌اش اذعان کرد: «ما مردها می‌توانیم بیرون بیاییم، در حالی که زنان خجالت می‌کشند این‌ور و آن‌ور بروند. آنها خجالت می‌کشند با دیگران صحبت کنند.» گفته نَوین، با بیان تقاطع و تلاقی میان معلولیت و جنسیت، ارائه‌دهنده واقعیت‌های زندگی زنان دارای معلولیت مناطق روستایی بود، که تحرکشان به طور مضاعف توسط به حاشیه رانده شدگی در حوزه‌های فیزیکی و اجتماعی محدود می‌شد.

او علی رغم امتیازات مضاعفش همچنان به خاطر مشکلات حمل و نقل متزلزل و محتاط بود. از آنجا که خانه پدری نَوین در دهکده‌ای دوردست در دو کیلومتری جاده اصلی بود، او ناچار شده بود به شهری در همان نزدیکی به نام رامپور، که دسترسی مناسبی به دفتر مرکزی کُرا داشت، نقل مکان کند. در دهکده نَوین نیز مانند اکثر دهکده‌های دورافتاده هند، یا هیچ اتوبوسی نبود یا تعداد بسیار محدودی اتوبوس بود که دسترسی به جاده اصلی را از دهکده ممکن می‌کرد. تنها گزینه باقیمانده ریکشاهای خصوصی بودند که ده برابر اتوبوس‌ها کرایه می‌گرفتند. آنها هم بسیار شلوغ بودند و فقط در ساعات پراکنده خدمات می‌دادند. نوین و عمویش هر دو حین تعریف کردن از احساس رنج مشترکشان، چه جمعی و چه ویژه معلولیت، که نتیجه راه‌های پرچاله و ویران و حمل و نقل نامنظم و غیرقابل اعتماد بود، با هجوم احساسات مواجه شدند:

«اگر راهی برای رفت و آمد نباشد، مردم چگونه می‌توانند از اینجا بروند؟ تا کجا می‌توانند مانند قورباغه‌ها بخزند؟ بین کُرا و رامپور اتوبوس هست؛ او می‌تواند به راحتی به سر کارش رفت و آمد کند. اما اگر مجبور شود اینجا بماند، نمی‌تواند خیلی این‌ور و آن‌ور برود. معلولان بیشتر از همه تحت تأثیر توسعه هستند. اگر همه به اندازه ۲۵ پیسه (۲۵%) مشکل داشته باشند، افراد معلول به اندازه یک روپیه (۱۰۰%) مشکل دارند. نَوین هنوز در دفتر کار می‌کند اما دیگران وضع خوبی ندارند. ما [نامعلولان] درآمد کافی برای دادن کرایه ریکشا نداریم، بنابراین مجبوریم راه برویم، حتی زمانی که هوا آفتابی است و ممکن است زانودرد یا پادرد بگیریم. اما افرادی مانند نَوین چطور؟ او نمی‌تواند راه برود پس مجبور است ۵۰ روپیه بپردازد و با ریکشا رفت و آمد کند.»

احساسات عموی نوین ضمن روشن کردن تقاطع روستانشینی و معلولیت، به طرز آشفته‌ای رنج تجربه شده جمعی و ویژه افراد دارای معلولیت در اجتماع کوچکشان را به تصویر می‌کشد. او با بسط این موضوع، نمودار جهت حرکت سیاست‌های معلولیت در گلوبال ساوث را رسم می‌کند. درهم آمیختگی رنج کلی و جزئی، و درد مشترکی که تولید می‌کند، نمایانگر آن چیزی است که متخصصین مردم‌شناسی پزشکی آن را «رنج اجتماعی» (داس و دیگران ۲۰۰۱؛ شپر- هیوز ۱۹۹۸) می‌نامند. مطالعه‌کنندگان معلولیت با رویکرد پسااستعماری در فهم مفاهیم فرهنگی معلولیت در بستر پسااستعماری، بر چارچوب رنج عمومی تأکید می‌ورزند. با این همه، سیاست‌ها و سیاست‌بازی‌های معلولیت در گلوبال ساوث معمولاً توسط چارچوب‌های شمالی یا غربی شکل گرفته، و در نتیجه در ارائه تغییرات معنادار و مفید ناتوان می‌مانند. آنها ناکارآمدی‌های چارچوب‌های معلولیت مبتنی بر غرب را در درک طبیعت درهم تنیده و پیچیده ستم جمعی– برای مثال، مدل‌های پزشکی و اجتماعی پذیرفته شده معلولیت- برجسته می‌کنند. آنها در عوض، این ستم ساماندهی شده را در فضای بینابینی میان ملت انگاری، توسعه ناهمگون، چالش‌های بهداشت عمومی، ضعف‌های زیرساخت، و فرصت‌های محدود مدیریت تفاوت‌های جسمانی در فضای فرهنگی قرار می‌دهند. من، هم راستا با این دیدگاه، این بحث را مطرح می‌کنم که برای درک ازکارافتادگی روستایی، چارچوب رنج عمومی، در توضیح اینکه چگونه شرایط کلی‌تر توسعه نیافتگی و محرومیت افراد معلول را از طرق مختلف مشابه و منحصربفرد تحت تأثیر قرار می‌دهد، فراگیرتر است.

پروژه سنگام، علی رغم رام نشدنی بودن رنج اجتماعی، در سطح شخص، یا به عبارت بهتر، جمع‌های فردی شده (بارنِت ۲۰۰۵) مداخله می‌کرد. پروژه با تعریف محدود مشکلات در حوزه خصوصی، بر روی راه‌حل‌های خرد برای مشکلات ساختاری تاکید می‌کرد. سوالات کلی‌تر درباره قدرت، سیاست و ستم معلولیت با ظرافت از حوزه دید و توجه مداخلات سنگام دور نگه داشته می‌شدند. اعضا تشویق می‌شدند که از طریق خودیاری و خودیاری گروهی، مسئولیت مشکلات عمومی را شخصاً و متقابلاً بر عهده بگیرند. به لطف فرهنگ جمع‌گرایانه، مسئولیت به جای اشخاص، بر دوش SHG ها نهاده شد. سپس اشخاص داخل SHG ها با شریک شدن در به دوش کشیدن بار مشکلات اجتماعی، مسئول خود و یکدیگر شدند. به عبارتی گروه‌ها فضاهای جمعی‌ای برای اقدامات فردی شدند.

در پایان باید گفت که گفتارهای این مقاله، از طریق تجزیه و تحلیل روندهای شمول–طرد– یا به عبارت بهتر، گنجاندن از طریق محرومیت– در چارچوب‌های نئولیبرال حاکمیت، راهکارهای مشارکت‌جویانه توسعه را از دیدگاه نقادانه معلولیت بررسی می‌کنند. یک تحلیل فوکویی، با روشن ساختن انواع بی‌نظمی نئولیبرال تجربه شده توسط افراد معلول، چگونگی رخ دادن بی‌نظمی از طریق حقوق مشروطی را آشکار می‌سازد که نیروی کار، تأثیر، و ذهنیت SHG ها را دستکاری می‌کنند. همزمان، یک روش مادی‌گرا روشن می‌سازد که چطور SHG ها، از طریق عمیق‌تر کردن تضادهای میان حوزه‌های شخصی و ساختاری، زمینه‌ساز ظهور این بی‌نظمی‌ها هستند. این مقاله ضمن برجسته کردن آنچه برای آینده معلولیت و سیاست‌بازی‌های خودمختارسازی در معرض خطر است، درک فعلی ما را از مداخله و ضدسیاست‌های افراد دارای معلولیت در تجربه هر روزه‌شان از مقاومت در برابر توسعه و نابرابری در گلوبال ساوث، عمیق‌تر و دقیق‌تر می‌سازد.

 

برای دانلود نسخه کامل فصل‌نامه دستادست درباره معلولیت و جامعه کلیک کنید

 

 

منبع:

Neoliberal disorientations: changing landscapes of disability and governance in India

[۱] دالیت به معنای زمین‌خورده یا ستم‌دیده در جنوب آسیا، نامی است سیاسی که کسانی که در نظام طبقاتی آیین هندو، غیرقابل لمس یا نجس خوانده می‌شوند، برای خود برگزیده‌اند. دالیت همین‌طور به صورت عام، تمام قبایل و گروه‌هایی را که در طول تاریخ به علت‌های مختلف از جامعه مستثنی شده و از حقوق برابر برخوردار نبوده‌اند، دربرمی‌گیرد.

[۲] Block development officer

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.