حمید فراهانی
حتما شنیدهاید یا خواندهاید که یکی از بحرانهای پیش روی جامعه ایرانی، بحران آب است. از ۶۰۰ دشت اصلی ایران، ۲۹۸ دشت خشکیدهاند. حتما شنیدهاید که از زاینده رود و دریاچه بختگان چیزی باقی نمانده و دریاچه ارومیه نیز در احتضار است. در برخی از استانهای کشور نشست زمین -در نتیجه بهرهبرداری بیش از حد از سفرههای آب زیر زمینی- منجر به ایجاد فروچالههای بزرگ شده و یک میلیون هکتار از دشتهای ایران در حال فرونشست هستند، در هر ثانیه ۳۶۰ متر مربع از جنگلهای ایران نابود میشود و با این روند تا ۵۰ سال آینده خبری از جنگل نه در شمال و نه در زاگرس و نه در ارسباران نخواهد بود. تولید انبوه زباله و پسماند، فرسایش حیرتانگیز خاک، آلوده شدن منابع آب با فاضلآب های صنعتی و شیمیایی و انسانی، صید صنعتی و بیرویه ماهیان، تغییر کاربری زمینهای کشاورزی و جنگلی به ویلا و زمین و کوهخواری و در یک کلام تخریب همه جانبه محیط زیست کاری است که ما با محیط زیست میکنیم.
وضعیت کنونی ایران و بسیاری از کشورهای جهان به نقطهای رسیده که پیشگیری از بحران دیگر نمیتواند همه راه حل باشد زیرا که هماکنون در بحران زندگی میکنیم؛ خصوصا آن که توجه کنیم سالها شرکتهای چندملیتی مانع حصول توافقهای بینالمللی برای حفاظت عملی از محیط زیست میشدند و حتی در نمونه آخر یعنی توافق پاریس برای کاهش تولید گازهای گلخانهای و پیشگیری از گرمایش بیشتر زمین، همان تعهدات نیمبند که بسیاری از کارشناسان میگفتند کافی نیست هم به یمن داروُدسته ترامپ و سایر دولتهای دست راستی، در عمل عقیم ماند.
بحران زیست محیطی شروع شده، بنابراین باید به افراد و گروههایی که بیش از دیگران در معرض آسیبها و پیامدهای تخریب محیط زیست هستند توجه جدی کرد. برای شناسایی افراد و گروههای آسیبپذیر مهمترین رهیافت توجه به سه فاکتور تعیینکننده است، میزان دسترسی به منابع، میزان تاثیرپذیری از تخریب یا تغییرات زیستمحیطی و پیامدهای آن، و در نهایت میزان مشارکت در تصمیمسازی.
اگر به وضعیت زنان روستایی توجه کنیم، در مییابیم که نهتنها از دیگران دسترسی کمتری به منابع (نظیر آموزش، بهداشت و درمان و شغل یا درآمد پایدار) دارند و بیش از دیگران از پیامدهای تخریب محیط زیست متضرر میشوند، بلکه در جریان تصمیمسازی تقریبا حضور آنان نادیده گرفته میشود، ضمن این که اغلب آنها استقلال اقتصادی ندارند، یعنی یا پول قابل توجهی در اختیار خودشان نیست، یا امکان تصمیمگیری درباره پولی که در نتیجه مشارکت آنها در کار کشاورزی، دامداری یا صنایع دستی به دست آمده را، ندارند. این موقعیت زائیده تقاطعی است که زنان روستایی تجربه میکنند. آنها زن هستند، روستایی هستند یعنی زندگیشان ارتباط تنگاتنگی با طبیعت و محیطزیست دارد و علاوه بر اینها از «مرکز» دورند. این البته فقط معنای جغرافیایی ندارد، بلکه بیشتر متضمن معنایی فرهنگی و اجتماعی است. در اخبار رسانهها، دانشگاهها، کتب و تولیدات فرهنگی کمتر به مسائل مناطق غیرشهری یا دور از کانونهای مهم صنعتی و اقتصادی کشور توجه میشود. اگر در خیابان اصلی یک شهر، یک مغازه آتش بگیرد، همه خبردار میشود و درباره آن حرف میزنند، اما اگر یک هکتار از زمین یک خانواده کشاورز روستایی بدون آب بماند و محصول از دست برود، کسی خبردار نخواهد شد.
در جوامع روستایی، بخش مهمی از کارها به عهده زنان است. آنان مسئولیت نگهداری از دامها، مشارکت در کاشت، داشت و برداشت محصول، جمعآوری هیزم یا سایر مواد سوختنی، آوردن آب و نظایر آن را برعهده دارند. در وضعیتی که خشکسالی روی میدهد، کار زنان سختتر میشود. به عنوان مثال، اگر بارندگی کم باشد و صحرا کم علف، زنان چوپان مجبورند ساعات بیشتری گله را بچرخانند و به نقاط مختلف بروند، یا وقتی کمبود آب باعث کاهش آب چشمه اصلی روستا میشود، زنان مجبور میشوند برای آوردن آب به چشمههای خارج از روستا سر بزنند که مستلزم طی مسافت طولانی و کار بیشتر است. توجه کنید که برای مسواک زدن و شستوشوی دست و صورت هنگام صبح برای هر نفر بین ۲ تا ۳ لیتر آب نیاز است و هر لیتر آب یک کیلوگرم وزن دارد یعنی اگر زنی در روستایی دورافتاده که لولهکشی ندارد، یا به واسطه کمبود آب یا افت فشار، امکان جریان دادن آب در لولهها نیست، بخواهد روزانه آب خانوادهای ۳ نفره را تامین کند باید دهها یا شاید بالای صد کیلوگرم بار در روز و در مسافتی قابل توجه جابهجا کند. همچنین به واسطه نیازهای بهداشتی زنان، کمبود آب میتواند اثرات جدی بر سلامت آنان بگذارد. زنان همچنین امر فرزندآوری و شیردهی را برعهده دارند، زندگی در فقر ناشی از فقدان منابع محیطی کافی، هم به سلامت آنان لطمه خواهد زد و هم نوزادان آنان به خطر خواهند افتاد.
از سوی دیگر به موازات گسترش بحران زیست محیطی، با کاهش جمعیت روستا و مهاجرت به حاشیه شهرها، خدمات عمومی در روستا کاهش مییابد. به عنوان مثال مدارس بسیاری از روستاها به دلیل مهاجرت جمعیت بسته شده است و در چنین وضعیتی، دختران روستایی برای دسترسی به مدرسه مجبورند به روستاهای بزرگتر و یا شهرهای نزدیک بروند. اما باورهای نادرست و تبعیض علیه زنان و دختران باعث میشود که برخی خانوادهها از تحصیل دختران خود در مناطق دیگر جلوگیری کنند.
همه اینها در زمینهای روی میدهد که در آن زنان روستایی به طور تاریخی و اقتصادی، تبعیضهای جنسیتی گوناگونی را تجربه میکنند. به عنوان مثال نرخ باسوادی دختران روستایی از پسران پایینتر است و نرخ ادامه تحصیل دختران روستایی پس از پایان دوران دبستان، به شکل معناداری پایینتر از پسران روستایی است. ازدواج کودکان دختر در مناطق روستایی به نسبت مناطق شهری بالاتر است، آن دسته از مشاغل روستایی که در عمل زنانه پنداشته میشوند یا زنانه شدهاند، مانند فرشبافی شرایط کاری بسیار نامناسبی دارند و اثرات بلند مدت جسمی زیادی نظیر مشکلات رشدی در شکلگیری استخوانبندی، پوکی استخوان به دلیل کار طولانی چندین ساله در کارگاههای بدون نور طبیعی، مشکلات بینایی به دلیل کار در نور نامناسب، مشکلات تنفسی و… در پی دارند. همچنین در اقتصاد خانوار، منابع به صورت عادلانه تقسیم نمیشود و زنان معمولا بهره کمتری میبرند، در حالی که با کار خانگی و بازتولیدی به صورت غیرمستقیم در اقتصاد خانواده نقش دارند. حال تصور کنید در نتیجه تبعات بحرانی زیست محیطی، منابع خانواده محدودتر شود، در این صورت همان اندک سهمی که زنان در استفاده از منابع داشتهاند کاهش مییابد.
با جدی شدن مشکلات مربوط به آب، فرسایش زمین و تخریب محیط زیست، زنان روستایی بخش مهمی از اوقات فراغت محدود خود را از دست میدهند. مجبورند کارهای سنگینتر و سختتری انجام دهند و در نهایت شیوه زندگی روستایی به دلیل فقدان منابع طبیعی کافی در هنگام بحران زیست محیطی، به حدی از دشواری میرسد که خانوارهای روستایی به شهرها میروند. اما در شهرها جایی برای خانوادههای روستایی نیست. مشاغلِ در دسترس برای مهاجرانِ از روستا به شهر، محدود به مشاغلی با دستمزد پایین است که چارهای جز زندگی در مناطق حاشیهای برای خانوادهها باقی نمیگذارد؛ مناطقی که همچنان با مساله دسترسی به امکانات کافی آموزشی و بهداشتی محدود دست به گریبانند. کیفیت آب آشامیدنی پایین، یا در بسیاری از ساعات آب قطع است، هزینه مسکن بالاست و زنان مجبورند برای کمک به مخارج، مشاغلی نظیر بستهبندی، دستفروشی و نظایر آن را انجام دهند. این مشاغل هم درآمد بسیار پایینی دارند و بدون هیچگونه مزایا نظیر بیمه و بازنشستگی اند، و هم شرایط کاری مناسب نیست و مجبورند برای ساعات طولانی در یک حالت ثابت کار کنند یا بایستند و هیچ پیشرفت شغلی، افزایش مهارت و بهبود حقوق دریافتی در کار نیست.
زنان روستایی، همانطور که دیدید تحت تاثیر شبکهای پیچیده از روابط اجتماعی و طبیعی تحت تاثیر بحرانهای زیست محیطی و پیامدهایشان قرار میگیرند. اما این زنان عاملیتی نیز دارند. آنها تواناییها و استعدادهای گوناگونی دارند که میتوانند از آن برای مقابله با پیامدهای این بحران ها و تاثیرات مربوط به آن بر زندگیشان استفاده کنند.
آنها طبیعت را می شناسند، هنرهای گوناگون محلی دارند و از همه مهمتر، دانشهای بومی و محلی دارند که میتواند در تصمیمسازیهای مهم منطقهای مورد استفاده قرار گیرد، از نحوه کشت گرفته تا روشهای مدیریت آب. لازمه این موضوع این است که دسترسی این زنان به امکانات افزایش یابد و این شرایط فراهم شود تا خود بتوانند صدای خود باشند و در این مسیر، استقلال اقتصادی آنان، گامی موثر خواهد بود.
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.